همسایه سایه دارد. همسایه‌ای داشتیم که دنیای زیبایی داشت.باهمه‌ی وسایل خانه‌اش حرف می‌زد و آن را برای ما هم تعریف می‌کرد. عاقله زنی بود برای خودش. عروس و داماد داشت. نوه داشت. ولی کودک درونش بسیار شاداب بود و کودکی می‌کرد. آنقدر جدی درباره‌ی ماشین لباسشویی، تلویزیون و فرش خانه اش حرف می‌زد که باوَرَت می‌شد آنها در خانه راه می‌روند و زندگی می‌کنند. در خانه تنها هم نبود ولی در حال و هوای خود خانه‌داری می‌کرد. مثلاً می‌گفت: امروز دکتر آمد تلویزیون را دید و ویزیتش کرد. امروز فرشم ناراحت شده بود؛ نازش کردم تا آرام بگیرد. ماشین لباسشویی سرما خورده بود به او شربت دادم منظور از شربت، مایع ظرفشویی بود که به جای پودر توی مخزن ماشین لباسشویی می‌ریخت. یاد ندارم غیبت کرده باشد و یا بدخلقی و ناراحتی روزگار را برای ما تعریف کند. حالش خوب بود؛ حال دلش خوب‌تر. نمازهایش را در آسمان اقامه می کرد.بارها در دوران کودکی محو‌تماشای نمازش شده بودم تا این‌که به زمین می‌رسید ونمازش را سلام می‌داد . ماه رمضان سفره پر تنوع‌اش را با همسایه ها تقسیم می‌کرد. حلوا و شله زرد را به در خانه‌ی همسایه ها می‌داد. گاهی همسایه ها را مهمان حیاط پر دار و درخت و سبزه‌ی خود می‌کرد. ماه رمضان می‌شد از وسایلش کمتر کار می‌کشید. واقعاً ماه رمضان را برای وسایل بی‌جان خانه‌اش تصور می‌کرد. می‌گفت او هم مثل من روزه است. چند روزیست ماشینم را روشن نکرده‌ام تا استراحت کند. اما حالا از پس سال‌ها، آن روزهای قدیم را یاد ندارد. اصلاً شاید کسی را به یاد نیاورد در حال و هوای خود گرم عبادت است. بی آنکه بچه‌هایش بفهمند در کجا سیر می‌کند. از راه رسید؛ مثل هر سال با قدمهایی ساده و مهربان.امسال کرونا هم هست، و شاید سفره‌ها خالی‌تر از سالهای قبل. حالاهمسایه‌ نمی‌تواند سفره‌ رنگین کند برای همسایه ها... امسال رمضان خیلی یادش کردم. به خاطر یادگاری خوبی که به من داده بود.یادگاری‌اش همین خاطرات دلچسب است که از پس سالها کم‌رنگ نشده.بلکه جان گرفته و تا قرن جدید زندگی می‌کند. یادگاری او شاید همین حرف زدن های من با درخت و سبزه و گربه و هرچیز بماهو موجود باشد.یادگاری ها خوبند. 🌈🌈🌈🌈🌈🌈🌈🌈🌈 @del_gooye