به‌نام‌او تاریخ پر تلاطم قوای افغان اصفهان را به تصرف درآوردند، طهماسب میرزا شانس می‌آورد و فرار می‌کند. خودش را به قزوين می‌رساند و در همین شرایط و اوضاع جلوس کرده و خود را شاه ایران می‌نامد و می‌شود شاه طهماسب دوم. روس‌ها تا گیلان و آستارا رسیده‌‌اند. عثمانی هم تا زنجان و همدان را تحت قوای خود گرفته. فرانسه این وسط میانجی‌گری می‌کند تا نانی هم برای او گرم شود. مشهد را نادرقلی آرام کرده؛ امید دارد بخشی از مشهد در تصرف خود و نوادگانش دربیاید. اوضاع نابسامان است و صفوی هر لحظه به سراشیبی سقوط نزدیک می‌شود. من هم اشتیاقی عجیب دارم برای هرچه دانستن بقیه ماجرا، اما دلم می‌خواست کاری بکنم، اضطراب دارم از هرلحظه تاریخی که دارد بر سر ایرانم هوار می‌شود. سپاه افغان به قزوین می‌رسد؛ شهر پرتلاطم است. شاه طهماسب از شهر به سمت شمال فرار می‌کند... صدای بوق ماشین من را به‌خود می‌آورد. سوار ماشین می‌شوم فکرم در اضطراب وقایع است، یعنی گیلان چه می‌شود؟ نکندها به سراغم می‌آید. با وجود این‌که حدود ۳۰۰ سال گذشته‌است اما انگار همین حالا درونش زندگی می‌کنم. داستان سلطنت بعد از آخرین پادشاه صفوی یعنی طهماسب دوم است که خودم تازه پیدایش کردم از کتاب زبده التواریخ و سفرنامه کروسینسکی. چه‌قدر لحظات سختی بود. درگیر و دار جنگ هرلحظه شرایط برای مردم سخت‌تر می‌شد. کاری از دستم برنمی‌آید، فقط می‌توانم وقایع را بازگو کنم. شاید عبرتی گرفت، شاید قدر عافیت دانست.‌ دلم برای آستارا و گیلان شور می‌زند. من بروم بقیه داستان را بخوانم. تاریخ همین‌قدر شیرین است و همین قدر زنده. اگر شما هم دوست دارید بیایید و با هم برویم برای کشف لحظات تاریخ ایران.... @del_gooye