هدایت شده از پری
بگذریم ‌...اونم چند صباح دیگه براش زن میگیریم درست میشه .... خیلی آروم گفتم : _ایشالا زودتر ... شنیده بود با اینکه آروم گفته بودم چون گفت ‌: _البته اگه داداش ارسلان رضایت بده ‌..میدونی پری ...اونا میگن تا بهادر زن نگیره بهرام حق نداره ازدواج کنه ...منم فعلا زن نمیخوام....نمیدونم چیکار کنم...نمیشه هم رو حرف داداش ارسلان حرف زد .. یکم تو بگو ...از مادرت ...پدرت ...خدا رحمتشون کنه البته ....راستی خواهر و برادرت چطورن؟؟ براش گفتم ...از مادرم ...از پدرم....از رشید و پری‌گل...از گل ننه ....از همه .... به خودم اومدم دیدم نشستم با یه مرد نامحرم که از قضا خانزاده ی جاییه که من توش کنیزی میکنم ، داریم درد و دل میکنیم....ساعت ها گذشته بود و منی که هر شب تا سرم به بالش می‌رسید غش میکردم حالا تا این وقت از شب که حتی نمیدونستم کی هست بیدار بودم و حرف میزدم...