#کوله_بار_عشق
#پارتدوم
💭فاطمه :
قران روی میزم را باز کردم ، سوره ی نور بود ، همان سوره ای که با هر بار خواندنش حال و هوایم زیبا تر می شد و به پروردگارم نزدیک تر می شدم هنوز یک صفحه هم نخوانده بودم که با صدای فریادی که از بیرون آمد قرانم را بستم و از اتاق خارج شدم .
برادرم امیر بود که پشت تلفن آنچنان فریاد می زد .
روز جمعه و ساعت ۹ صبح چه اتفاقی می توانست رخ دهد که اینچنین حال برادرم را دگرگون کرده باشد ؟!، صحبت هایش که تمام شد با عجله به سمت اتاقش رفتم ، در زدم و وارد شدم.
_داداش جان چی شده قربانت برم؟
امیر+: بین خودمان بماند ، اعزامم به تاخیر افتاد !😢
این را گفت و چهره اش مچاله شد .
_شانس آوردی مامان و بابا خانه نبودند تا شاهد فریاد های فرزند ارشدشان باشند .
+ چیزی بهشان نگو
_خیالت راحت ... راستی ...
حرفم را نزده بودم که قفل در باز شد و پدر و مادرم برگشتند .
ادامه دارد...
💔🌿•