به نام خداوند نون و القلم که جز مهر او در دلم نمی پرورم .... :)! 💗 🍃 پارت1 همینجوری در حال فرار بودم که صاف خوردم به یه نفر پرت زمین شدم معلوم بود اون اهل همینجاس اهل بغداده بهش گفتم تروخدا آقا کمکم که دیدم بیسیم دستشه به عربی گفت یالا برو سوار ماشین شو ما از امنیتی های بغدادیم خیالت راحت میدونیم امنیتی ایرانی و برای ایران کار میکنی چجور مراقب نیستی که رئیس باند قاچاق دنبالته اگه شناساییت کنه هممون بر باد رفتیم تشکری کردم و زود رفتم سوار ماشین شدم ........ تمام درسم و توی آمریکا خونده بودم مادرم آمریکایی و مسیحی و پدرم اهل ایران بود اما توی بچگیم مرد و منم تنها با مادرم بزرگ شدم مادرم چون پدرم و خیلی دوست داشت برگشتیم ایران زندگی کردیم و به دلیل قابلیت بالام الان برای ایران و عراق کار میکنم به عنوان مامور امنیتی و هکر بسیار ماهر اما فقط مسیحیم همین اون مرد سریع سوار شد و به همراهش گفت بریم نگاهی به من کرد و گفت تو همون ماموری که ایران برای همکاری با ما فرستاده سری تکون دادم که با چشم اشاره کرد به راننده و بدون هیچ کلامی به سمت جایی روند و رفت که رسیدیم به ساختمونی که خیلی دور دست تر شهر بود و مجهز و عجیب و غریب  ترسیدم و به اون مرد نگاه کردم که یهو  ....... ✍🏻بــِ قَلَمِ آیْسٰانِ اَنْدَرْمٰانٖی زٰادِه 🌻🌻🌻 https://eitaa.com/dokhtaran_zeynabi