💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍
🤍💚🤍💚🤍💚🤍
💚🤍💚🤍💚🤍
🤍💚🤍💚🤍
💚🤍💚🤍
🤍💚🤍
💚🤍
🤍
✨﷽...✨
#رمان_آدم_و_حوا📖
#قسمت_پنجاهم
با شالم که کمی گوشه اش پاره شده بود جلوی بینیم رو پوشوندم تا بوی خون آزارم نده.
دست بردم سمت گردن زن .
و روي رگش قرار دادم .
هیچی حس نمی کردم .
نا امید دستم رو به طرف قفسه
ي سینه ش بردم .
نمی زد .
با دلسوزي نگاهش کردم .
جوون بود .
شاید حقش نبود به این
زودي بره .
حتماً کسایی چشم انتظارش بودن .
سري به حالت تأسف تکون دادم و با ناراحتی در حالی هنوز نگاهم
بهش بود مرد جوون رو مخاطب قرار دادم .
من – زنده نیست .
بیچاره !
صداش رو از پشت سرم شنیدم .
- بهتره تو سکوت کار انجام بدیم که اگر صدایی اومد بشنویم .
فقط هر کدوم که زنده بودن بگین که ببریمش یه گوشه .
با تعجب گفتم .
من – صدا ؟
چه صدایی ؟
- توقع که ندارین تو این کوه چیزي وجود نداشته باشه .
حتماً حیوون وحشی داره دیگه .
با ترس برگشتم به سمتش .
من – وحشی .
یعنی گرگ و خرس .
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍
༺🦋 ¦⇢
@dokhtarane_Mohammadabad