شب سوم محرم است و مردم در خوابند عمر سعد خوابش نمیبرد و در حیاط خانه اش قدم میزند او در خیالاتش خودش را امیر ری تصور میکند اما اگر به کربلا نرود شخصیتی فراموش شده خواهد شد با خودش سخن میگوید: 《من چگونه خرج و مخارجم را تامین خواهم کرد؟ آیا خدا راضی است زن و بچه ی من گرسنه باشند؟ و گاهی آتش جهنم را به یاد می آورد》 شیطان با او سخن میگوید: 《میتوانی بعدا توبه کنی، مگر نه این است که خدا توبه کنندگان را دوست دارد؟》 او به فکر فرو میرود: 《آری میتوانم توبه کنم، اگر معاد هم دروغ باشد که به آرزویم رسیده ام》 شیطان با او سخن میگوید:《اگر تو نروی ، افراد جنایتکار خواهند رفت، تو با حسین جنگ نمیکنی، دستور حمله نمیدهی، تلاشت را میکنی حسین را با ابن زیاد صلح و آشتی دهی، اینطوری هم دنیا را داری هم قیامت را》 عمر سعد :《آری او به خاطر زن و بچه اش هم شده صلح خواهد کرد، مگر او برادر حسن نیست؟》 محرم قسمت پنجم