کاروان ما در حال حرکت بود و سپاه حرّ هم چنان ما را تحت نظر داشت. به منزل عذيب الهجانات نزدیک میشدیم که چهار نفر از طرف کوفه به سمت ما آمدند. راهنمای آنها طرماح بن عدی بود و اسبی را هم برای نافع بن هلال می آوردند. طرماح در مسیر اشعاری را خوانده بود که وقتی به نزد من رسیدند ، همراهان وی آن اشعار را برای من خواندند : شتر من ! از این که تند میرانمت ناراحت مباش و شتاب کن که پیش از سحرگاهان با بهترین سواران و بهترین مسافران به بزرگ مرد والاتباری برسی بزرگوار آزاده، خوش قلب و گشاده دل که خدا او را برای بهترین کار آورد خداوند او را برای همیشه روزگار باقی بدارد... از محبت آنها تشکر کردم و گفتم : آری به خدا سوگند من امیدوارم آن چه خدا برای ما خواسته خیر باشد. چه کشته شویم چه پیروز.... ۵ روز تا محرم🖤 @dokhtaranebehesht