دخترانـــِــ فاطــمــے🇵🇸
ابِسم رب الحسین 🤍ا•. ✨️🌸✨️🌸✨️🌸✨️🌸✨️🌸✨️#یادت_باشد #قسمت_هشتم روز های سخت و پر از استرس کنکور بالاخره
|بِسم رب الحسین 🤍|•. 🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨ پیش خودم گفتم : من هم مثل همسر شهید نیت میکنم.حساب و کتاب کردم، دیدم چهل روز روزه،ان هم با این گرمای تابستان خیلی زیاده،حدس زدم احتمالا همسر شهید در زمستان چنین نذری کرده باشه تصمیم گرفتم به جای روزه چهل روز دعای توسل بخوانم به این نیت که : از این وضعیت خارج بشم،هر چه که خیر است همان اتفاق بیفتد و آن کسی که خدا دوست دارد نصیبم شود . از همان روز نذرم را شروع کردم هیچ کس از عهد من با خبر نبود حتی مادرم. هر روز بعد از نماز مغرب و عشا دعای توسل می‌خواندم و امیدوار بودم خود ائمه کمک حالم باشند. °°°° پنجم شهریور سال نود و یک روز های گرم و شیرین تابستان ساعت چهار بعد از ظهر،کم کم خنکای عصر هوای دم کرده را پس میزند.از پنجره هم که به حیاط نگاه میکردی، می‌دیدی همه گل ها و بوته ها ی داخل باغچه دنبال سایه ای برای استراحت هستند. در حالی که هنوز خستگی یک سال درس خواندن برای کنکور در وجودم مانده بود . گاهی وقت ها چشم های را می بستم و از شهریور به مهر ماه میرفتم به پاییز به روزهایی که سر کلاس دانشگاه بنشینم و دوران دانشگاه با همه بالا بلندی هایش تجربه کنم دوباره چشم هایم را باز میکردم و خودم را در باغچه بین گل ها و درخت های وسط حیاط کوچکمان پیدا میکردم. علاقه من به گل و گیاه بر میگشت به همان دوران کودکی که اکثرا بابا ماموریت می‌رفت و خانه نبود. برای این که این تنهایی ها اذیتم نکند همیشه سر و کارم با باغچه و گل و درخت بود. نویسنده = محمد رسول ملا حسنی مصاحبه و بازنویسی=رقیه ملاحسنی