📕✏از چیزی نمی ترسیدم
⚘🌱قسمت-یازدهم
⚘🌱با دوستم فتحعلی و علی یزدان پناه،تصمیم به مقابله و خرابکاری گرفتیم.شب که همه مشغول تماشای اجرای برنامه ها در محل گاردن پارتی بودند،۱۵۰ کِرمَکِ چرخ و موتور را کشیدیم و همه را پنچر کردیم و بی سرو صدا فرار کردیم! در دوران نوجوانی،این نوع مبارزه با فساد را با افتخار انجام می دادیم و هیچ ترسی از کسی نداشتیم.
⚘🌱سال ۵۳ از کار در هتل بیرون آمدم. به دنبال یک شغل تخصصی تر بودم. با کمک فردی به نام شفیعی که مدیر کل آب استان کرمان بود،به سازمان آب رفتم و در بخش کُنتورخوانی مشغول شدم.
محرم سال ۵۵ اولین درگیری با پلیس را تجربه کردم. روز عاشورا بود که معمولا هرسال در این وقت به امام زاده سید حسین در جوپار می رفتیم. آن روز مانده بودم . برای سر زدن به دوستم فتحعلی، به هتل کسری آمده بودم. هوا گرم بود و هر دوی ما از پنجره ساختمان، پایین را نگاه می کردیم. دختر جوانی با سرِ برهنه و موهایی کاملا بلند در پیاده رو در حال حرکت بود.آن روزها یک امر طبیعی بود. در پیاده رو یک پاسبانِ شهربانی به او جسارت کرد.این عمل زشتِ او در روز عاشورا آشفته ام کرد. بدون توجه به عواقب آن، تصمیم به برخورد با او گرفتم...
&ادامه دارد...
#نشر حداکثری
⚘سلیمانی-شو⚘
#جان-فدا❤
⚘🍂⚘🍂⚘🍂⚘🍂⚘🍂⚘🍂⚘
http://eitaa.com/raviannoorshohada
http://eitaa.com/maktabehajqasemsoleimani