هدایت شده از تبلیغات عجایب
😳👇 روزیکه مامان گفت پسر پاسدار همسایه اومده خواستگاری خواهرم که از من کوچکتره، بقدری حسودیم شد که تصمیم گرفتم برم پیش پسره و بهش بگم خواهرم مادرزادی یه گوشش ناشنواست منتظر ایستاده بودم سر کوچه تا بیاد، اذان ظهر پیداش شد، نزدیکم که رسید قبل از اینکه صداش بزنم دستشو اورد بالا و گفت:_قصد داشتم بیام خواستگاری شما ولی دیشب خواب دیدم که ....👇 https://eitaa.com/joinchat/1811742879C92738a29c6 😔