#زندگینامه_نادرشاه_افشار⚔
#فرزندشمشیرپسردرگز
#ادامهقسمتدهم
نادر پس از پنج روز به محل استقرار اشرف درآمد ، وی نیروهایش را به چهار قسمت تقسیم کرد و از سه قسمت تنگه را محاصره کرد و آهسته ، شروع به پیشروی به سمت تنگه کرد ، سپس شخصا فرماندهی سخت ترین قسمت نبرد را برگزید و با پانصد نفر شبانه تنگه را دور زد و در جائی مخفی شدند و از پشت تنگه ، منتطر حمله یکی از طرفین جنگ شدند
اشرف افغان که دید نیروهای نادر با احتیاط تمام و آهستگی در حال تنگ کردن حلقه محاصره هستند با توجه به اینکه نیروهایش تقریبا دو برابر سپاه نادر بودند و همچنین بلندیهای تنگه نیز در اختیار آنان بود با اطمینان به پیروزی خود دستور حمله را صادر و به یکباره دو سپاه در هم آویختند
صدای شیهه اسبان و همهمه سپاهیان در آن شب مهتابی که دو طرف بخوبی یکدیگر را می دیدند ، فضای تنگه را در بر گرفته بود و دو طرف با هم مشغول نبرد شدند ، سپاهیان اشرف که از پشت سرشان مطمئن بودند و مواضع بالائی تنگه را نیز در اختیار داشتند با شدت و اعتماد به نفس می جنگیدند و ضربات آنها در حال از هم پاشیدن سپاه نادر بود که ناگهان سپاهیان اشرف از پشت تنگه ، نعره های ترسناک سوارانی را شنیدند که پیشتاز آنان ، همانند شیری بود که از بیشه در آمده و یا تیری که از چله کمان رها گشته و با سرعتی تمام بسوی آنان می تاخت
با چرخش تبر زین نادر و پائین آمدن شمشیر یارانش ، سپاه نادر از این سوی تنگه که فریادهای رسای فرمانده خود را می شناختند جانی دوباره یافته و فشار خود را بیشتر کرده و طی دو ساعت نبرد سخت ، مانند گازانبری که با به هم رسیدن فک هایش هر چیزی را به دو نیم می کند سپاه اشرف را از نفس انداخته و اشرف که در نقطه امنی از بالای تنگه ، شاهد از دست رفتن آرزوهایش بود ، چاره ای جز صدور فرمان عقب نشینی و فرار نیافت ، با طلوع سپیده خورشید یاران نادر دور او حلقه زدند و با تمام وجود ، او را می ستودند و به سربازی در رکاب او افتخار می کردند
نادر داستان ما حتی مسیر عقب نشینی و فرار اشرف را محاسبه کرده بود و پانصد نفر از سربازان خود را به فرماندهی یکی از سردارانش بنام حاجی بیک افشار در محلی دور از تنگه مستقر کرده بود ، تا راه را بر دنباله کاروان فراری اشرف سد کنند و اشرف که می دانست نتیجه درگیری با همین سپاه کوچک ، رسیدن نادر و یارانش خواهد بود ، با رها کردن الباقی بار و بنه سپاه خود فقط توانست جان خود و لشگرش را از آن مهلکه رهانیده و به سمت اصفهان عقب نشست
اشرف که از رویارویی با نادر و شکست های پی در پی خود به ستوه آمده بود و بشدت خشمگین بود بی درنگ پیکی به دربار عثمانی فرستاد و بعنوان شاهنشاه ایران ، اشغال و تصرف آذربایجان و کردستان و همدان و لرستان و ایلام و خوزستان توسط آنها را به رسمیت شناخته و در نامه خود به دربار عثمانی چنین نوشت
برادران دینی عزیز ما ، یکی از نواده های شاه عباس ، دشمن خونی ما و شما ، که با حمایت یکی از سردارانش نوظهورش بنام نادر ، در حال گسترش دامنه نفوذش در جای جای ایران است و چنانچه نتوانیم او را مهار کنیم مطمئن باشید پس از من بدون لحظه ای توقف به سراغ شما نیز خواهد آمد ، لذا از آن دولت معظم ، انتظار داریم به پاس برادری و وحدت مذهب مشترک ما و شما ، ما را یاری نموده تا دمار از روزگار این مشرکان درآوریم
اشرف در راه فرار به اصفهان ، هنگامی که به قم رسید جاسوسانش خبر دادند نادر با سرعت تمام در حال نزدیک شدن به قم است ، او که از شدت خشم در حالیکه به زمین و زمان ناسزا می گفت سراسیمه بهمراه سپاهیانش ، قم را به سوی اصفهان ترک کرد ، پیک های اشرف مدام به شهرهای تحت تسلط او رفته و دستور اشرف مبنی بر اعزام نیرو و آذوقه را به فرمانداران ابلاغ می کردند و به این ترتیب تعداد نفرات سپاه اشرف ، حتی در حال عقب نشینی در حال افزایش بودتا اینکه در پنجاه کیلومتری اصفهان به محلی بنام مورچه خورت رسیدند و اشرف بعلت موقعیت ممتاز محل برای جنگ و دفاع ، بنا به پیشنهاد و مشورت سردارانش ، در آنجا اردو زد و منتظر رسیدن نادر شد
با استقرار اشرف در مورچه خورت ، تعداد هشت هزار سرباز تازه نفس از شهرهای مختلف ایران نیز به وی پیوستند و پس از آن نیز اشرف با خوشحالی و شعف تمام شاهد بود که سلطان عثمانی به درخواست او پاسخ مثبت داده و پنج هزار نفر از بهترین سربازان خود را با ساز و برگ جنگی برای حمایت از وی ، از مسیر کرمانشاه و همدان به دشت مورجه خورت اعزام کرده است ، سردار عثمانی که به تازگی از جنگ در اروپا بازگشته بود ، به اشرف قول داد بینی سربازان ایرانی را بخاک مذلت خواهد مالید ، اشرف از خوشحالی در پوست خود نمی گنجید
اشرف ، که جان تازه ای گرفته بود دستورات لازم را برای گرفتن بهترین آرایش های جنگی و استقرار واحد های توپخانه و ایجاد سنگرهای دفاعی صادر ، و منتظر ورود نادر شد
@doostdaranvelayat
https://eitaa.com/doostdaranvelayat