#زندگینامه_نادرشاه_افشار⚔
#پسر🗡#فرزنددرگز
#قسمتبیستم
در این بین سرداران نادر که میدانستند اگر نادر بدستور شاه تهماسب سپاه خراسان را منحل و خود بفرمان شاه به تنهائی ، به اصفهان برود مرگش حتمی خواهد بود با نگرانی بسیار منتظر بودند تا فرمانده دلاورشان از کنج انزوا و عزلت بیرون آمده و نگرانی های عمیق همگان را برطرف نماید ، یکهفته گذشت ولی از نادر خبری نشد و هیچکس نیز جرات نمی کرد پادرمیانی کند ، لذا چند تن از سرداران نادر که می دانستند وی به حسینقلی خان زنگنه فرمانده سپاه لرستان ، علاقه وافری دارد از او خواهش کردند به کلات رفته و نادر را از گوشه نشینی بدرآوَرَد ، حسینقلی خان با اصرار دیگر همرزمانش ، با تشویش و دلهره از عتاب و خطاب نادر ، عاقبت راضی شد به دیدار نادر در دژ کلات برود
حسینقلی خان به دژ کلات رسید و مستقیما نزد نادر رفت ، نادر با گرمی او را در آغوش گرفت و به اندرون دعوت کرد ، حسینقلی خان مراتب جان نثاری خود و دیگر سرداران را بعرض نادر رسانید و اطمینان داد تا آخرین لحظه و در هر شرایطی گوش به فرمان نادر خواهند بود ، و از نادر درخواست کرد به مشهد بیاید
از سخنانی که بین این دو سردار گذشت کسی اطلاع چندانی ندارد ولی هر چه بود نتیجه اش ، آمدن نادر به مشهد گردید ، مردم مشهد که از پیمان نامه ننگین شاه و دستور وی مبنی بر انحلال ارتش خراسان آگاهی یافته بودند ، با فریادهای زنده باد نادر زنده باد سپهسالار ، مرده باد شاه تهماسب به پیشواز نادر آمدند و از او خواستند با حمله به اصفهان ، شاه تهماسب را که مانند پدرش شاه سلطان حسین ، کشور را به مرز نیستی و نابودی کشانده ، از سلطنت خلع و خود ، بر تخت سلطنت ایران تکیه زند
در این حال ، نادر بر بالای بلندی ایستاد ، پیکر رشید و نیرومند و چهره آفتاب سوخته اش ، با آن چشمان نافذ و گیرایش که کمتر کسی جرات نگاه کردن مستقیم به آن را داشت مردم را وادار به سکوت کرده و با قدردانی از ابراز احساسات مردم اینچنین گفت
من داماد شاه تهماسب هستم ، و برای یکپارچگی ایران عزیز ، ارزش زیادی قائلم ، آیا فکر نمی کنید بر اثر جنگ میان من و پادشاه ، بخش های دیگری از کشور به زیر سلطه بیگانگان برود و یاغیان و سرکشان شرور ریز و درشت دیگری از گوشه و کنار این آب و خاک ، سربلند کنند ، از آن گذشته آیا شرم آور نیست که سربازی کوچکی مثل من ، بر علیه پادشاه کشورش قد علم کند ، از آن گذشته سلسله صفویه قبل از اینکه اسیر دست عده ای راحت طلب و سودجو و رمال و فالگیر شود ، دویست و بیست سال برای این مرز و بوم ، افتخار و سربلندی و رفاه به ارمغان آورده و جمعیت پنج میلیونی و پراکنده ایران را به شصت میلیون نفر رسانیده ، لذا به هر ترتیبی که هست نباید به احترام و اقتدار این خاندان که باعث یکپارچگی ایران است ، خدشه ای وارد شود
مردم از نادر خواستند بهیچ وجه ارتش خراسان را منحل نکند و به ترتیبی که خود می داند عمل کند سرداران نادر که پی برده بودند نادر بعلت ملاحظات ببن المللی و منطقه ای ، حاضر به برانداختن سلطنت صفویان نیست چاره را در قدرت نمایی محدود سپهسالار در مقابل شاه تهماسب دیدند ، نادر به شرط در محفوظ بودن مقام شامخ سلطنت شاه تهماسب ، پیشنهاد آنان را پذیرفت و سپاه خراسان به فرماندهی نادر برای اعتراض به قطعنامه ننگین بغداد و انحلال ارتش به سوی پایتخت حرکت کرد
نادر برای اینکه شائبه و توهم شورش ایجاد نشود ، سپاه شصت هزار نفره اش را به ده قسمت تقسیم کرد و دستور داد هر کدام از مسیری جداگانه و آهسته ظرف یکماه به سوی پایتخت حرکت کنند و در موعد مقرر در بیرون دروازه های اصفهان به یکدیگر ملحق شوند
نادر مسیر حرکت خود را از ناحیه ترکمنستان و گرگان و مازندران و گیلان برگزید و در ابتدا به ترکمانان که از انحلال ارتش ایران آگاه شده بودند و سر به شورش برداشته بودند تاخت و در جنگی یک روزه آنان را شکست داد و در خاتمه ، هزار نفر از آنان به خدمت در سپاه نادر درآمدند
خبر حرکت نیروهای نادر به گرگان و مازندران و گیلان رسید ، روس ها تصور کردند نادر برای سرکوبی آنان در حرکت است ، لذا بدستور تزار روس ، سراسیمه نیروهای خود را واپس کشیده و شهرهای ایران را که طی پیمان نامه ای سراسر حقارت آمیز اشغال کرده بودند را وانهاده به آنسوی مرزها عقب نشستند ، خبر عقب نشینی روس ها به نادر رسید ، لذا دستور داد نامه ای به دربار عثمانی به شرح ذیل بفرستند
به نام خدا - پیمانی که از سوی شاه تهماسب با شما بسته شده ، هیچگونه مشروعیتی ندارد ، ملت سرافراز ایران حاضر نیست حتی یک وجب از خاک کشورش را در دست بیگانگان بببند ، صلاح شما در آن است که بلافاصله شهرهائی را که اشغال کرده اید را بیدرنگ تخلیه کنید و بدون فوت وقت نیز ، اسیران ایرانی را آزاد نمائید
#زندگینامه_نادرشاه_افشار⚔
#پسرشمشیرفرزنددرگز
#ادامهقسمتبیستم
نادر سپس در پایانِ نامه با اعتماد به نفس کامل و بدون واهمه ، به سلطان عثمانی اولیتیماتوم داده و به مضمون ذیل ، اتمام حجت کرد
در صورتی که به دو پیشنهاد من عمل کنید ، پیوند برادری میان ایران و عثمانی استوار خواهد ماند و دو کشور نیرومند آسیائی می توانند در نهایت دوستی و مهربانی در کنار هم زندگی کنند و خاری در چشم دُوَل اروپائی باشند ، ولی اگر غیر از این تصمیمی بگیرید با شمشیر سرباز جان بر کف ایرانی ، که طعم تلخ آنرا پیش از این نیز چشیده اید ، مجبور به قبول هر دو پیشنهاد بالا خواهید شد*
نادر پس از آن ، از شمال ایران به سمت ری و اصفهان به راه افتاد و در بیرون دروازه اصفهان اردو زد
شاه تهماسب و اطرافیانش که برابر پیمان نامه بغداد ، متعهد به مرخص کردن سربازان و انحلال بیشتر نفرات ارتش ایران شده بودند ، در این زمان متوجه شدند دست به چه بلاهت و حماقت بزرگی زده اند ، شاه تهماسب کم کم داشت متوجه می شد ، کدخدای یک روستا ، درک و شعورش از مشاوران نالایق و چاپلوس و فالگیرش که تنها هنرشان خوردن و لمیدن بر تشک های پرِ قوست ، بیشتر است ، لذا سراسیمه پیک هائی به ولایات مختلف ایران فرستاد و درخواست اعزام نیرو به اصفهان کرد
استانداران مختلف ایران که از شاه تهماسب و حلقه مشاوران تاجر مسلکش ، که تمامی منافع ملی کشور را در حیطه قدرت خود و خانواده هایشان گرفته بودند دل خوشی نداشتند بجای اعزام نیرو به اصفهان ، سربازان خود را به اردوی نادر میفرستادند ، بطوری که در بیرون از اصفهان یکصد هزار مرد جنگی در اردوی نادر منتظر صدور فرمان وی بود
حتی سرداران پایتخت نشین شاه تهماسب نیز از دستور وی سرپیچی کرده و به اردوی نادر پیوستند و عده ای دیگر از آنان به باغات و املاک خود در اطراف اصفهان رفته منتظر عاقبت کار شدند ، تنها عده بسیار کمی در کنار شاه تهماسب ماندند و با نگرانی منتظر حوادث پیش بینی نشده ماندند
نادر که در این سفر ، همسرش رضیه بیگم که خواهر شاه تهماسب بود را بهمراه خود آورده بود ، از وی خواست نزد برادرش رفته و به او بگوید ، نادر برای جان نثاری به پایتخت آمده و نه شورش و یاغیگری ، رضیه بیگم قبول زحمت نموده و راهی شد
پیام نادر توسط خواهرش به شاه تهماسب رسید ، شاه تهماسب که اینک توسط خواهرش ، از شورش ترکمانان و سرکوبی یکروزه آنان توسط نادر و همچنین عقب نشینی روسها با یک مانور کوچک نادر آگاه شده بود به خواهرش گفت ، حق با نادر بوده مملکتی که ارتش قوی ندارد محبور است در زیر چکمه های دشمنان ریز و درشتش دست و پا بزند
وی که تا این لحظه تصور می کرد سرنوشتی بهتر از پدرش که توسط محمود افغان غلجائی با آن فلاکت به قتل رسید ، نخواهد داشت جانی دوباره یافته و از فرط خوشحالی بدون احضار منشی و بیان القاب دهان پرکن نامه ای به نادر نوشت و وی را به دربار دعوت کرد و گفت شخصا برای استقبال سپهسالار عزیزمان خواهم آمد
فردای آن روز درباریان مجددا گرد شاه را گرفته و شاه را از ملاقات با نادر منع کردند و اظهار نظر کردند قطعا حیله ای در کار نادر است و او پس از آمدن به اصفهان ، اعلیحضرت را از سلطنت خلع و زندانی و یا بقتل خواهد رسانید ، آنها پیشنهاد کردند سریعا پیکی به شیراز و ایلات و عشایر بختیاری که سرسپرده شاه هستند فرستاده ، تا حساب نادر را یکسره کنند ، چند نفز از افسران شاه تهماسب نیز پس از اتمام جلسه ، پنهانی نزد وی آمدند و پیشنهاد کردند که نادر را به اصفهان دعوت کند و آنها با عوامل خود ، با شلیک دو گلوله به حیات این مرد یاغی خاتمه دهند
کشته شدن نادر و آمدن سپاه شیراز و عشایر ، تماما به سود شاه تهماسب تمام می شد ، شاه سرانجام موافقت خود را اعلام کرد ، ولی متوجه نشد خواهرش توسط خواجه حرمسرا که از کودکی در دامان وی بزرگ شده بود همه چیز را شنیده و محرمانه به گوش نادر رسانیده است
نادر واقعا سردرگم شده بود ، نمیدانست چکار کند ، از یکسو چنانچه میخواست می توانست در یک روز شهر اصفهان را تصرف کند ولی بخود نهیب می زد تکلیف کوچک و بزرگ شهر که خونشان پایمال سم اسبان هموطنان خود می شوند چه خواهد شد و از طرفی با خود می گفت ، شاه تهماسب هر چه باشد نماد و سمبل یکپارچگی مردم این سرزمین است ، نادر واقعا گیج و سر در گریبان در گوشه ای از اردوگاه خویش نشسته بود و با خود کلنجار می رفت که چه بکند
#زندگینامه_نادرشاه_افشار⚔
#پسرشمشیرفرزنددرگز
#قسمتبیستویکم
نادر که از توطئه شاه تهماسب که به بهانه اجرای مراسم پیشواز هنگام ورود او به پایتخت آگاه شده بود ابتدا چندین هزار نفر از سربازان خود را با لباس مبدل وارد شهر نمود و سپس بدون اعلام قبلی و انجام هیچگونه مراسم رسمی ، بطور ناگهانی و با شتاب ، بهمراه سه هزار تن از یارانش به اصفهان آمد و مستقیما به قصر پادشاه رفت ، افسران مورد اعتماد شاه که مامور قتل نادر بودند پس از اطلاع از آمدن نادر در محل های تعیین شده ، کمین کردند ولی نادر قبل از حضور آنان به قصر پادشاه رسیده بود و ناکام ماندند
شاه تهماسب با دیدن نادر که اینک به نشانه احترام روبروی او ایستاده بود ، دریافت نقشه اش نقش بر آب شده لذا با چهره ای خندان به پیشواز نادر آمد و او را به نشستن در کنار خود دعوت کرد ، همه حاضران در تالار قصر خاموش بودند تا چه پیش آید
در این اثناء شاه تهماسب برای نشان دادن حسن نیت خود در حضور بزرگان ، کاتب دربار را احضار و نادر را به صدارت عظما (نخست وزیری) منصوب کرد
نادر که اینک صدراعظم ایران شده بود از شاه تهماسب درخواست کرد برای دیدن رژه ارتش ایران به بیرون شهر اصفهان تشریف ببرد ، اندکی بعد شاه به اردوی نادری رفت و با دیدن سپاه منظم و صدهزار نفری با تجهیزات به روز و توپخانه و ساز و برگ کامل ، غرق شادی و حیرت شده بود ، او تا کنون چنین سپاه منظمی را به چشم خود ندیده بود
شاه تهماسب پس از بازگشت به اصفهان ، با دعوت از بزرگان شهر ، دستور برگزاری میهمانی شاهانه ای صادر کرد ، در حین برگزاری مراسم ، پیک شاه تهماسب را که در بیرون شهر اصفهان از بیراهه به سوی شیراز دستگیر شده بود را به همراه نامه ای به حضور نادر آوردند ، در نامه کشف شده ، به خط و مهر پادشاه از حکمران شیراز و فرماندار کهکیلویه خواسته شده بود
به محض رویت نامه به فوریت با سپاه موجود و هر قدر که ممکن است با همه وسائل برای درهم کوبیدن نادر یاغی و متمرد و کمک به سپاهیان موجود ، به اصفهان عزیمت کنید
نادر مجددا سر درگم شده بود و مانند شیری که در قفس گرفتار شده به اینطرف و آنطرف می رفت و به زمین و زمان ناسزا می گفت ، در این احوال ، چند تن از سرداران نادر به نزد وی آمده و هر کدام پیشنهادی دادند ، در آخر یکی از آنها که جهاندیده تر از دیگران بود توصیه کرد بزرگان و روحانیون برجسته کشور که اینک در اصفهان گرد هم آمده اند را احضار نموده و نامه شاه تهماسب را به رویت آنان برسانند ، پیشنهاد سردار مورد موافقت جمع قرار گرفت
یکی دیگر از مشاوران کهنه کار نادر نیز ، نقشه ای طرح کرد که هر چند جوانمردانه نبود ولی به نادر کمک می کرد که بدون ایجاد تنش و درگیری ناشی از دودستگی عمومی نظر خود را پیاده کند
همانطور که در شماره های پیشین گفته شد ، شاه تهماسب علاوه بر اینکه فردی عیاش و خوشگذران و زن باره بود متاسفانه به همجنس بازی نیز دلبستگی داشت ، در کتاب *مجمل التواریخ* درباره یکی از مجالس بزم های شاه تهماسب مطالبی آمده
بدستور نادر ، جلسه ای با بزرگان و روحانیون بلند پایه اصفهان شکل گرفت ، نادر نامه شاه را به رویت آنان رسانید و همچنین با دستگیری و اعتراف دو افسر بلندپایه و افراد زیر دستشان که قصد ترور او را داشتند خطاب به آنان گفت
در این هنگامه ای که مردم شهرهای مختلف کشور در زیر چکمه های بیگانه در حال دست و پا زدنند ، پادشاه این کشور با امضای ننگین ترین پیمان نامه ها ، بجای این که فکری به حال رعیت (مردم) کند ، شب و روز در حال باده نوشی و هماغوشی با زنان و کنیزان و از همه بدتر با اَمرُدان و همجنسان خود تا پاسی از شب مشغول است ، روحانیون و بزرگان گفتند ما تا کنون شاهدی بر این مدعا نداشته ایم و دامان شاه از این تهمت ها بَری (دور) است
در این حال مشاور نادر با اجازه نادر لب به سخن گشود و همگان را به مشاهده افعال و حرکات شاه در خیمه و خرگاه وی دعوت نمود ، بزرگان و روحانیون اصفهان ، ده نفر را از میان خود برگزیدند و بهمراه ماموران نادر به خیمه شاه تهماسب فرستادند
در کتاب رستم التورایخ مولف کتاب بنام محمد هاشم آصف وضع شرم آور آن شب را توصیف می کند که نگارنده آنها را بی کم و کاست توضیح داده که برای حفظ حرمت دوستان و همکاران و همرزمان محترم گروه بیان نمیشود
#زندگینامه_نادرشاه_افشار⚔
#پسرشمشیرفرزنددرگز
#ادامهقسمتبیستویکم
پیرو این رسوائی بزرگ ، جلسه مشورتی با حضور اکابر و بزرگان و اقوام مختلف ایرانی برگزار و چند پیشنهاد بررسی که در نهایت رای به برکناری شاه تهماسب و جانشینی فرزند شش ماهه اش بنام شاه عباس سوم داده شد ، در این میان نادر نیز تا رسیدن پادشاه به سن شانزده سالگی ، بعنوان نایب السلطنه ایران انتخاب گردید ، دیگر هیچ مانعی برای نادر در اداره امور کشور دیده نمی شد
در این میان ، آنانی که بیشتر از همه از این انتصاب رنج می بردند افراد بیکاره و مفت خور و بی حاصل (امثال لعابچی ها و خواجه های بیشمار حرمسرا و غیره) بودند که در دربار تعدادشان به چندین هزار نفر نیز می رسید
نادر که اینک از مقام پادشاهی و سلطنت بر ایران هیچ چیزی کم نداشت پس از رتق و فتق اولیه امورات کشور ، در اولین اقدام سفیر عثمانی و روس را به حضور طلبیده و طی اولتیماتومی از آنها خواست هر چه زودتر ، تمامی شهرهای ایران را به اشغال خود درآورده اند را تخلیه و به کشور خود باز گردند
می گویند سفیر عثمانی با شنیدن پیام نادر ، پوزخندی زده و از جیب خود کیسه ارزنی درآورد و بر روی زمین ریخت (کنایه از بیشمار بودن تعداد سربازان عثمانی در سراسر گیتی)
نادر نیز دستور داد خروس گرسنه ای را آوردند و او را به میان ارزن ها بیندازند ، خروس گرسنه با حرص و ولع بسیار ، تمامی ارزن های سفیر را خورد تا تمام شد ، نادر سپس رو به سفیر گستاخ عثمانی کرده و گفت
*سیاهی لشگر ، نیاید به کار*
*یکی مرد جنگی ، به از صد هزار*
#زندگینامه_نادرشاه_افشار
#پسرشمشیرفرزنددرگز
#قسمتبیستودوم
امپراطوری عثمانی که اینک از غرب ، تا همدان و کرمانشاه و از شمالغرب از ارومیه و تبریز تا ابهر و زنجان در میهن ما جا خوش کرده بود ، با آگاهی از اولتیماتوم نادر ، سپاهی عظیم به فرماندهی سردار معروف و بی شکست خویش بنام توپال عثمان پاشابه تعداد یکصد و پنجاه هزار نیرو آراسته و به وی ماموریت داد بدون هیچ ترحم تا قلب اصفهان تاخته و خاک ایران را به توبره بکشد ، نادر پس از آگاهی از حرکت توپال عثمان پاشای معروف از استانبول ، بدون درنگ بسوی همدان و کرمانشاه حرکت کرد
توپال عثمان پاشا در امپراتوری عثمانی به شکست ناپذیر معروف بود و در اروپا او را فرماندهی می دانستند که قدرت شیر و جسارت پلنگ و دور اندیشی روباه و صبر و شکیبایی مورچه در وجود او بافته بود و اینک دو ملت ایران و عثمانی ، تمامی هستی و ثروتشان را همراه با بهترین جوانان و مردان خود را به دست این دو سردار جسور و بی پروا سپرده بودند
سرنوشت و حیثیت و آبروی دو ملت ، در گروی پیروزی در این جنگ بود
سپاه عثمانی علاوه از بهره مندی از حضور بزرگترین سردارشان یعنی توپال عثمان پاشا ، از حضور سی هزار تن از سربازان (یِنی چِری) نیز بهره می برد ، که حضور پر صلابتشان در هر جنگی ، کفه ترازوی پیروزی را به نفع عثمانیان تغییر میداد
سپاه ینی چری سربازانی بودند که از کارائی بسیار بالای رزمی برخوردار بودند و همزمان قادر بودند چندین هنر رزمی را در یک زمان بکار گیرند ، این افراد از لحاظ بدنی و روحی ، بسیار قوی و چالاک بودند و در استفاده از نیزه و شمشیر و تفنگ و دیگر فنون رزمی استاد مسلم بودند و بیشتر با *تلوار* می جنگیدند *(تلوار در قدیم شمشیر پهن و بزرگ و سنگینی بود که نوک آن بسیار پهن ، و هر چه به دسته آن نزدیک تر می شد از پهنای آن نیز کاسته می شد - تقریبا شبیه شمشیر جلادهای قدیم ، هنگام جنگ صورت های خود را سرخ می کردند و اغلب آنها دارای موها و سبیل های بلندی بودند که از بنا گوششان بیرون زده بود ، هیبت های وحشت آوری داشتند و در اروپا با حضور ده هزار نفر از این لشگر ترسناک ، هیچ سردار و شوالیه اروپائی حاضر به رویاروئی با اینان نبود و با هول و هراس ، از روبروی این افراد می گریختند
این افراد ، بیشتر از میان ایتام و کودکان پدر و مادر از دست داده اروپائی و آسیائی و شمال آفریقا (جغرافیای بزرگ امپراتوری عثمانی در آن زمان) انتخاب می شدند و از همان کودکی در مدارس مخصوص ، فقط برای جنگ و کشتار تحت تربیت های خاص قرار می گرفتند ، این سربازان هیچ قوم و خویشی نداشتند و بعلت اینکه هیچ دست نوازشی را از کودکی بر سر خود احساس نکرده بودند در جنگ ها بسیار بی رحمانه و خشن عمل می کردند و یکی از تفریح هایشان ، سیبل کردن اسراء و تیراندازی به سمت آنان و یا شرط بندی برای شقه کردن آنان با یک ضربت تلوارشان بود
پادگان عثمانی همدان ، صلاح در رویاروئی با نادر را ندید و سراسیمه با نیروهای خود به دژ کرمانشاه عقب نشینی تا با نیروی بیشتر در مقابل نادر ایستادگی نمایند ، نادر پس از رسیدن به دژ کرمانشاه به محاصره آن پرداخت ولی با توجه به اینکه کردها هموطن بودند به توپخانه دستور شلیک نداد تا مردم شهر آسیبی نبینند ، از آنطرف کردهای کرمانشاه که از حضور نادر در پشت دروازه های شهر آگاه شده بودند گروههای دو و سه نفره تشکیل داده و با کمین در نقاط خلوت و گذرها و چهارراه های شهر ، به ماموران حکومتی تاخته و آنان را از پای در می آوردند ، بطوری که در یک شب پنجاه مامور ترک به هلاکت رسیدند
عبدالباقی حاکم ترک کرمانشاه دستور داد عده ای از مظنونین را دستگیر و در میدان شهر ، آن قدر با تازیانه ، آنان را بزنند تا بمیرند ، دستور عبدالباقی اجراء ، و پنج جوان کرد در بازار کرمانشاه به چهار میخ کشیده شده و جلاد های ترک ، شروع به نواختن تازیانه کردند ، هنوز شماره های تازیانه به عدد ده نرسیده بود که ناگهان سیل جمعیت بسوی ماموران حکومتی روانه شد مردم با هر چه در دست داشتند مانند ریگ های بیابان ، سربازان حکومتی را می کشتند در این زمان عبدالباقی که از شورش همگانی آگاه شده بود با نیروهای خود به مقابله با جمعیت پرداخت در همان دقایق اولیه ، ترک تبارهای شهر با بدن قطعه قطعه فرمانده شان یعنی عبدالباقی خان روبرو شدند و سرگردان و سراسیمه هر کدام به گوشه ای می گریختند ولی در نهایت ، اکثر آنها طعمه داس و کج بیل مردم شدند و سرنوشتی بهتر از فرمانده شان نیافتند
مردم سپس با هجوم به دروازه های شهر و گشودن آن به روی سپاهیان نادر با هلهله و فریاد شادی به استقبال آنان آمدند ، نادر خدا را سپاس گفت که بدون آسیب جدی به مردم و سربازانش ، اولین قدم را با موفقیت و پیروزی برداشته است ، نادر بلافاصله با شتاب تمام به سوی بغداد تاخت
#زندگینامه_نادرشاه_افشار
#پسرشمشیر
#ادامهقسمتبیستودوم
نادر ، ابتدائا به سرعت خود را به کرکوک رسانید و پادگان کرکوک را تصرف کرد و سپس بسوی بغداد رفت ، در مسیر نادر به بغداد پادگان های کوچک و بزرگی توسط عثمانی ها دایر شده بود که یکایک آنها با جنگ های کوچک و بزرگ از میان برداشته شد
احمد پاشا ، فرمانده ترک تبار بغداد که اینک نیمی از نیروهای خود را از دست داده بود پیکی به دربار عثمانی فرستاد و درخواست کمک کرد دربار به احمد پاشا تاکید کرد نادر را معطل کند تا سپاه توپال عثمان پاشا به منطقه برسد ، در این زمان نادر به شصت کیلومتری بغداد رسیده بود
راهنماهای محلی به نادر گفتند تنها راه رسیدن به بغداد ، گذر از پل بهروز است ، نادر شبانه به همراه یکصد سوار به سمت پل روانه شد که در این میان با نگهبانان پل درگیری شدیدی رخ دادکه منجر به کشته شدن محافظان پل شد ، نگهبانان پل را تخریب و چند نفری که زنده ماندند از محل متواری و به بغداد رفته و به احمد پاشا گزارش آمدن نادر را دادند
احمد پاشا ، سپاهی دو هزار نفره را به فرماندهی محمد پاشا مامور کرد تا به نزدیکی سپاه ایران آمده و با بررسی همه جانبه بدون درگیری گزارشی پیرامون سپاه ایران تهیه کنند ، نادر با یکصد تن در حال بازگشت بود که با محمد پاشا روبرو شد
دو طرف که از تعداد نفرات یکدیگر نیز بی اطلاع بودند با هم درگیر شدند در میانه های نبرد نادر که متوجه شده بود طرف مقابل ، در حدود بیست برابر بر وی برتری دارد چاره ای اندیشید و با چشمان تیزبین خود محمد پاشا را شناسائی و با پرتاب نیزه ای به سینه اسب وی ، او را از صدر زین به پائین کشید ، چند نفر از محافظان محمد پاشا برای نجات فرمانده خود به میدان آمدند که طعمه تبرزین نادر شدند
گرفتار شدن محمد پاشا باعث درهم ریختگی نظم سربازانش شده و هر کدام بسویی گریخته و خود را از مهلکه بیرون کشیدند ، در این درگیری بیست و سه نفر از سپاه نادر و هفتاد نفر از طرف مقابل کشته شده و سی و هفت نفر نیز بعلاوه محمد پاشا به اسارت نادر درآمدند
نادر در ادامه حرکت بسوی بغداد ، مصمم شد از اروند رود بگذرد ، بهمین خاطر دستور داد با بریدن نخل های منطقه و تهیه مشک های باد شده ، پنهانی آنان را به یکدیگر متصل و در نقطه ای مخفی کنند تا در موعد مقرر بکار گرفته شود ، این عملیات در نهایت سرعت و در چهار روز پل ها آماده شد ، در شب چهارم با شلیک بی امان توپخانه مدافعان آنطرف رود ناچارا بدرون سنگر های خود خزیدند و در سیاهی شب ، از آمدن سپاه ایران که با به آب انداختن پل ها ، بسوی آنها می آمدند آگاهی نیافتند ، در آن شب سرد تعداد پنج هزار نفر توانستند با سختی و مشقت فراوان خود را به آنسوی رود برسانند ، یکی از آن افراد ، که دل به رودخانه خروشان اروند زده بود نادر بود
بلافاصله شلیک توپخانه قطع شد و نادر و همراهانش در سیاهی شب ، پانصد نفر از نگهبانان رود را تار و مار کردند
از بخت بد نادر ، پل ساخته شده در پیچ و تاب امواج اروند شکسته شدند و با وجود ترمیم های چند باره و شکستن مجدد اعزام سپاهیان ایران با وقفه روبرو شد
احمد پاشا که از این امر آگاه شده بود به فوریت تعداد بیست هزار نفر از نیروهای کاردان و زبده خود را به فرماندهی قره مصطفی پاشا از بغداد به سوی نادر فرستاد تاکار ایرانیان را یکسره نماید ، سربازان قره مصطفی از چهار طرف نیروهای ایرانی را در میان گرفتند و هر دم ، حلقه محاصره را تنگ تر می کردند ، وضع نادر و همراهانش لحظه به لحظه دشوارتر می شد و خطر نابودی هر لحظه بیشتر و بیشتر می شد
درست در زمانی که قره مصطفی پیروزی خود را قطعی می دید ناگهان با سه هزار سرباز ایرانی که با سختی و مشقت زیاد توانسته بودند خود را به اینطرف رودخانه برسانند مواجه شد که مانند ببری که از قفس گریخته نیروهای او را تار و مار می کردند ، وحشت سراسر سپاه قره مصطفی را فرا گرفت زیرا می پنداشتند تمامی نیروهای ایرانی بزودی از آنسوی رود به این سو خواهند رسید و کار آنها را یکسره خواهند کرد
مدت زمان زیادی نگذشت که سپاه ترکها با بی نظمی تمام ، فرار را بر قرار ترجیج داده و از مهلکه گریختند ، بدستور نادر ، فراریان دشمن تحت تعقیب قرار گرفتند و بجز اندکی الباقی آنها ، طعمه شمشیر سپاهیان ایران واقع شدند ، با فرار آخرین مهاجمین تجهیزات سپاه ایران در نهایت به اینطرف اروند رود منتقل و با حرکت بسوی بغداد ، شهر را بطور کامل به محاصره خود درآوردند ، احمد پاشا فرمانده بغداد نیز دستور داد تا دروازه های شهر را ببندند و خندقهای پیرامون دژ بغداد را ، آب بیندازند
بدستور نادر ، پل تخریب شده بهروز نیزمجددا مَرَمًت گردیده و سپاهیان ایران توانستند تا تمامی تجهیزات سنگین منجمله توپخانه را به سمت بغداد روانه کنند ، همه چیز برای یک جنگ تمام عیار و سرنوشت ساز در حال آماده شدن بود
#زندگینامه_نادرشاه_افشار⚔
#پسرشمشیرفرزنددرگز
#قسمتبیستوسوم
تمامی فعالیت های مهاجمین ر به سمت وسوی نادر داشت ، حمله کنندگان در چند دقیقه اول پی بردند با نیزه و شمشیر در مقابل این یلان و پهلوانان بی نظیر دوران ، راه بجائی نخواهند برد لذا بر آن شدند نادر را با تیراندازی از پای درآورند یکی از تیرها به شانه نادر خورد و بازوی او را غرق خون کرد ، دومین تیر به گردن اسب محبوب نادر اصابت و نادر از اسب سرنگون و به زمین غلطانید ، ترکها با دیدن این صحنه ، فریاد زدند نادر کشته شد ، نادر کشته شد
این وضعیت مدت زیادی بطول نینجامید و در مقابل چشمان حیرت زده همگان ، نادر با توان و پایداری معجزه آسای خود از زمین برخاست و اسب بی صاحبی را یافته و بر روی آن جهید ، اکنون سربازان ایران بودند که با شادی و هلهله فریاد می زدند زنده باد نادر ، زنده باد نادر
نادر با وجود زخمی که برداشته بود با وجود اصرار و سپس التماس فرماندهان خود ، مبنی بر عزیمت به چادر فرماندهی ، گوشش بدهکار نبود و هنوز می جنگید و به سربازان خود روحیه می داد ، گویی در وجود این مرد چیزی بنام آرامش و خستگی وجود نداشت و در بدن این مرد ، دو قلب می تپید ، تمامی ترک ها که اینک نادر را بخوبی شناخته بودند پیوسته از جهات مختلف ، نوک پیکان تمامی حملات خود را بر روی نادر متمرکز کرده بودند ، در یکی از حملات دسته جمعی ، ترکها مجددا با تیر اندازی نادر را مورد هدف قرار داده و اسبش نیز توسط نیزه داران دشمن از پای درآمد ، نادر مجددا بر روی زمین غلطیده بود و با همان تن مجروح مجددا بر پای خود ایستاده و این بار همچون سرباز پیاده ، شمشیر از نیام کشیده به چپ و راست می تاخت
در این احوالات هولناک ، عده ای سرباز فداکار و از جان گذشته ایرانی ، با سختی زیاد و کوششی مثال زدنی خود را به نادر رسانده و او را که دچار ضعف ناشی از خونریزی نیز شده بود را بر بالای اسبی نشانده و با رم دادن اسب بسوی اردوگاه ایران ، جلوی سربازان ترک که قصد تعقیب نادر را داشتند را مردانه سد کرده و سپس دیوانه وار با آنها به زد و خوردی خونین پرداختند ، هر چند حتی یکنفر از آنان زنده نماند و همگی شربت مرگ نوشیدند ولی مقصود آنان که خلاصی و زنده ماندن نادر بود محقق شد
نادر با همان تن زخمی دستور عقب نشینی صادر کرد و برای اینکه در عقب نشینی تلفات کمتری به نیروهایش برسد تاکید کرد این کار در حالت جنگ و گریز انجام شود
در این جنگ توپخانه و ساز و برگ و تجهیزات سبک و سنگین و خواربار و آذوقه ایران ، همه به دست ترکها افتاد و سه هزار ایرانی به اسارت درآمدند و بیست و پنج هزار نفر کشته شدند ، ترکها نیز در این جنگ ، بیست هزار کشته دادند
در آنسوی میدان نادر شکست خورده ، زخمی و خسته در چادر خود ، سر در گریبان غم و اندوه فرو برده بود، نادر در همان حال که طبیب اردو در حال بستن زخم ها و جلوگیری از خونریزی بود دستور داد سریعا پیکی به سوی بغداد اعزام و به نیروهای محاصره کننده اخطار شود هر چه زودتر دست از محاصره بغداد برداشته و بسرعت عقب نشینی کنند
از اینطرف سرداران پیروز عثمانی برای عرض تبریک به چادر توپال عثمان پاشا رفتند و هر کدام برای خوشامد توپال عثمان مطلبی می گفتند ، در این میان توپال عثمان رو به سردارانش گفت من در تمام جنگهائی که تا بحال داشته ام چنین جنگجوی دلاور ، و چنین سربازانی فداکار را ، در هیچ جائی ندیده ام ، نادر دو بار زخم برداشت و از اسب فرو افتاد ولی با روحیه و اعتماد به نفسی مثال زدنی دوباره برخاست و فرماندهی خود را از سر گرفت و اگر گرد و خاک و تشنگی سربازان نادر ، به کمک ما نیامده بود شکست ما هم از این مرد خستگی ناپذیر ، دور از انتظار نبود ، توپال عثمان از اینکه نادر زنده مانده بود ابراز شادمانی کرد و گفت که دلبستگی شدیدی به نادر در قلب خود احساس می کند
توپال عثمان پاشا هم سریعا پیکی را روانه بغداد کرد تا شکست نیروهای ایران را به احمد پاشا گزارش نماید ، هر دو پیک ایران و عثمانی هر کدام جداگانه و با دو پیغام متفاوت بسوی بغداد روانه شدند ، منطقه هر لحظه آبستن حوادث جدیدی بود و بسته به این بود ، کدام پیک ، زودتر به خود را به بغداد برساند
#زندگینامه_نادرشاه_افشار⚔
#پسرشمشیرفرزنددرگز
#قسمتبیستوچهارم
پیک توپال عثمان پاشا زودتر از پیک نادر به بغداد رسید و از راه مخفی بداخل شهر رفت احمد پاشا به محض دیدن نامه توپال عثمان پاشا متوجه شد که نادر او را فریب داده و تعداد کمی از سربازان ایرانی در بیرون دژ بغداد حضور دارند ، لذا بسرعت فرمان حمله داد
سپاهیان ایران در بیرون از بغداد ناگهان مشاهده کردند دروازه های شهر گشوده شد و خیل عظیم سپاهیان بغداد به فرماندهی احمد پاشا بسوی آنان تاختند ، سپاهیان ترک فریاد می زدند نادر کشته شد نادر کشته شد سپاهیان ایران غافگیر شدند و به مقابله با آنان پرداختند ولی حریف سپاهیان احمد پاشا که سه برابر آنان بودند نشدند بیش از دو ساعت از حمله ترکها نگذشته بود که تمامی سنگرهای ایران بدست ترکها افتاد و دوازده هزار نفر از سپاهیان ایران کشته شدند
تنها گروهی اندک توانستند از مهلکه بگریزند و در گوشه و کنار بیابانها مخفی شده و یا بسوی شمال بغداد به سوی اردوی نادر حرکت کنند ، که البته عده ای از آنان در راه ، از گرسنگی و تشنگی جان سپردند
پس از سه روز باقیمانده سپاهیان ایران به خاک وطن مراجعت کردند ، نادر دستور داد با تحویل لباسهای نو و پول به سربازان آنها را مرخص نموده و سپس بیدرنگ به میرزا مهدی استرآبادی منشی مخصوص خود دستور داد به سراسر استانهای ایران نامه ای نوشته و از آنها بخواهد بدون فوت وقت نیروهای تازه نفس و تجهیزات و خواربار تهیه و به اردو بفرستند درون نادر اما ، آتش انتقام شعله می کشید ، او آرام و قرار نداشت و قسم خورد یا توپال عثمان پاشا را شکست می دهد نادر حتی به پایتخت بازنگشت و در نقطه ای بین همدان و سنندج اردو زد نادر هر بامداد به تنهائی به اطراف اردوگاه می رفت و نیمروز باز می گشت ، در یکی از روزها به چادر پیرزنی رسید،از پیرزن خواست غذائی به وی بدهد پیرزن که نادر را نمی شناخت کاسه ای سفالی پر از آشی به نادر داد ، نادر بیدرنگ آش را سرکشید و لب و دندانش سوخت پیرزن آرام ضربه ای بر سر نادر زد و گفت معلوم می شود تو هم مثل نادر نادان هستی و شتابزده کار می کنی تو باید ابتدا صبر می کردی تا آش خنک شود و بعد از آن آرام آرام از گوشه های کاسه از آش میخوردی و سپس تمام آش را میخوردی تا اب و دندانت نسوزد
نادر لحظه ای به فکر فرو رفت و پند پیرزن در گوشش صدا می کرد او پیوسته خود را سرزنش میکرد و با خود تکرار میکردبله حق با پیرزن است اگر عجله نکرده بودم شکست نمی خوردم و آبرویم نمی رفت
بامداد یک روز دیگر نادر که از اردوگاه دور شده بود به کنار چشمه ای رسید زنی زیبا دید که سرگرم پر کردن کوزه ای آب است نادر رو به آن زن زیبا کرد و از وی پیاله ای برای نوشیدن آب طلب کرد ، زن پیاله ای به او داد نادر بسرعت پیاله را پر کرد و نوشید و چند بار با ولع تمام اینکار را تکرار کرد
زن نگاهی به نادر کرد و گفت عقل تو با عقل نادر و عقل شوهر من هر سه کم است و آدم های ابله و نادانی هستید
نادر یکه ای خورد ولی به روی خود نیاورد و پس از سیراب شدن ضمن قدردانی رو به زن زیبا کرد و گفت ، ای خاتون ، من از سربازان نادر هستم و از لشگر او دور افتاده ام و دو روز است چیزی نخورده ام آیا مرا به یک وعده غذا میهمان میکنی زن زیبا قبول کرد و به نادر گفت که بدنبالش برود
با رسیدن به کلبه زن وی غدای خوشمزه ای آماده و برای نادر آورد ولی با تعجب مشاهده کرد نادر لب به غذا نمی زند علت را پرسید نادر رو به زن گفت تا علت بی عقلی من و نادر را نگویی غذایت را نمی خورم
زن گفت تو با سینه و بدن گرم و عرق دار و خسته بیدرنگ آب سرد چشمه را نوشیدی و با این سن و سال آنقدر عقل نداشتی که بدانی اینکار تو را بیمار می کند در حالیکه باید صبر میکردی تا بدنت خنک شود و سپس آب می نوشیدی نادر رو به زن گفت
در مورد من درست گفتی ولی از کجا دانستی که نادر هم مثل من کم عقل و نادان است ، زن گفت برای اینکه خیلی بخود مغرور و یکدنده است و حرف هیچکس را قبول ندارد ، همیشه با شتاب پیش می رود ، سرداران پخته و آزموده را در خانه نشانده و جوانان کم تجربه را با خود به کشوری بزرگ برده که دارای نیرومندترین ارتش های جهان و آزموده ترین سردارهاست نتیجه این کم عقلی اش هم آن شد که جان هزاران تن افرادی مانند تو را به هدر داد و کسی هم جرات ندارد که بی عقلی اش را به او گوشزد کند ، مگر نشنیده ای که سعدی شیرین سخن چه می گوید
نترس از جوانانِ شمشیر زن
حَذَر کن ، زِ پیرانِ بسیار فن
جوانانِ شمشیر زنِ ، شیرگیر
ندانند ، داستان روباهِ پیر
نادر با صدای بلند خندید ، و گفت آفرین بر تو من همان کم عقل دومی یعنی نادر هستم و از سخنانت ناراحت نشدم زیرا تو حقیقت را گفتی و حال بسیار خوشحالم کسی پیدا شد که در روبرویم این حقیقت را به من یادآوری کند
# دوستداران _ولايت
https://eitaa.com/doostdaranvelayat
#زندگینامه_نادرشاه_افشار⚔
#پسرشمشیرفرزنددرگز
#ادامهقسمتبیستوچهارم
اسم نادر که به میان آمد زن ناگهان با چشمانی باز سراپای نادر را با نگاهی خیره ورانداز کرد و وقتی به چشمان پرنفوذ نادر و اندام تنومند وی نگاهی انداخت ، از هیبت او بر خورد لرزید و یکه خورد و نمی دانست چه بگوید نادر که حال زن را دید گفت
واقعا از تو خواهر عزیزم سپاسگزارم اگر اطرافیان من ، شهامت و صداقت تو را داشتند من می توانستم خود را اصلاح کنم ، نادر سپس به زن گفت شوهرت کجاست ، علت بی عقلی او بخاطر چیست ، زن گفت او با اینکه زنی زیبا مانند من دارد و همه روستا حسرت زن او را میخورند ، در این دنیا فقط و فقط به اسب و الاغ و گوسفندانش فکر می کند و آنها را تر و خشک می کند ، الان هم در حال بازگشت از صحراست ، تازه وقتی هم که از صحرا می آید مستقیما به طویله می رود و چهارپایان عزیزش را تر و خشک می کند ، نادر باز هم خنده ای بلند سر داد و پس از خوردن غذای زن زیبا ، به وی گفت که او را نزد شوهرش ببرد و به اتفاق به طویله رفتند
نادر مرد قوی هیکلی را دید که در حال تیمار چند کره اسب بود و سخت مشغول کار ، مرد وقتی با معرفی زنش نادر را شناخت ، کرنشی کرده و کناری ایستاد ، نادر رو به مرد کرد و گفت
هم اکنون دستور می دهم تمام این روستا را بخرند و به تو ببخشند ، تو هم منبعد فقط باید در کنار همسرت باشی و از زیبایی و فهم و شعور او لذت ببری و از سر و کله زدن با اسب و الاغ خلاص شوی هنوز مالکان این روستا ، از بازماندگان همان زن و شوهرند و نام این روستا هنوز هم روستای نادرشاه است
پیک های نادر پیامهای او را به استانهای مختلف می رساندند ، از سوئی نادر به شرکت کنندگان در جنگ کرکوک دو ماه مرخصی و پول قابل توجهی داد تا استراحتی کرده و بازگردند
نادر به یکی از سردارانش بنام تهماسب خان جلایر نیز ماموریت داد با ده هزار نیرو در قزوین مستقر شود تا ترکهای عثمانی که اینک تا نزدیکی های زنجان پیشروی کرده بودند خیال تصرف قزوین و اسارت شاه عباس یک ساله را از سر خود بیرون کنندکارخانه های توپ ریزی و اسلحه سازی شبانه روز مشغول بودند و با تمام ظرفیت کار می کردند ، مردم با افتخار ، جوانانشان را تشویق به پیوستن به سپاه ایران می کردند ، شور و ولوله ای عجیب سراسر ایران را فرا گرفته بود و برای شکست ترکها و آزادی خاک ایران از دست آنان لحظه شماری می کردند
مدت چهار ماه طول کشید تا سپاه صد هزار نفره دیگری که اینک ترکیبی از جوانان و افراد سرد و گرم چشیده ایرانی بود تشکیل و در ستاد مرکزی نادر در همدان به اردو وارد می شدند و تحت آموزش قرار می گرفتند تا اینکه در بامداد یک روز پائیزی شیپور جنگ نواخته شد و نادر پیشاپش سپاه ایران بسوی شهر دیاله (شهری در عراق فعلی) به راه افتاد ، در طول مسیر ، نصایح پیرزن و آن زن زیبا لحظه ای از ذهن نادر دور نمی شد ، و نادر با تمام وجود خود ، فقط و فقط به انتقامی سخت از دشمنان ایران فکر می کرد
مدت زیادی طول نکشید که سپاه ایران به دیاله رسید ، سردار ترک بنام فولاد پاشا که از ورود نادر اطلاع یافته بود در آنطرف ساحل رود ، سنگر گرفت و پیکی نیز به بغداد گسیل کرد تا به کمک وی بشتابند ، هنوز پیک وی به بغداد نرسیده بود که سپاه نادر برق آسا از رودخانه عبور کرده و بر سر آنان تاختند ، نادر که تشنه انتقام بود دستور داد به هیچ سرباز فراری رحم نشود و برای هر سرباز فراری دشمن ، ده قران جایزه تعیین کرد و چون حمل جنازه برای اثبات ادعا مشکل ساز بود دستور داد در مقابل گوش و بینی سربازان فراری عثمانی نیز ، ده قران پرداخت کنند
نادر پس از شکست سپاهیان فولاد پاشا بیدرنگ به حرکت خود ادامه داد تا اینکه به دامنه کوهی رسید ، نادر در آنجا به زبان ترکی گفت *آلماقولاق* یعنی دیگر گوش و دماغ بریده خریداری نمی شود ، از آن پس نام آن کوه *آلماقولاق* شد و هنوز هم به همان نام خوانده می شود
خبر ورود نادر به عراق کنونی به توپال عثمان پاشا رسید ، توپال عثمال پاشا از دژ کرکوک به دژی بنام لیلان در چهل کیلومتری کرکوک رفت و در آنجا به آرایش سپاه خود پرداخت
نادر از دیاله عبور کرد و به دژی بنام جمشاد رسید و طی مدت کوتاهی آنرا تصرف کرد و سپس نیروهای خود را به سه دسته تقسیم کردیک دسته را به بغداد فرستاد ، دسته دیگر را در دژ جمشاد مستقر کرد تا تدارکات و ساز و برگ و خواربار نیروها ایران در عراق کنونی را عهده دار باشد و دسته سوم که از میان چابک ترین سواران و آزموده ترین افراد بودند را با خود بسوی کرکوک بحرکت درآورد
# دوستداران _ولايت
https://eitaa.com/doostdaranvelayat
#زندگینامه_نادرشاه_افشار⚔
#پسرشمشیرفرزنددرگز
#قسمتبیستوپنجم
نادر میدانست تنها دشمن نیرومندش توپال عثمان پاشاست لذا این بار با دقت حریف حیله گرش را زیرنظر گرفته بود
هنگامی که نادر به دژ کرکوک رسید توپال عثمان از آنجا رفته بود و در۴۰کیلومتری کرکوک با یکصد هزار سپاهی خود منتظر نادر بود تاضربه نهایی را به او بزند
نادر پس از عبور از دژ کرکوک به دژ لیلان در۲۰ کیلومتری کرکوک رسید جلوداران لشگر عثمانی در آن دژ راه را بر نادر بسته بودند ولی سپاه نادر با شتابی شگفت انگیز به درون دژ تاخته و تمامی نیروهای ترک را تار و مار کردند و یک تن را زنده نگذاشتند توپال عثمان که مردی پرحوصله و زیرک بود با آرامش نیروهایش را عقب کشید و در محلی بنام قره تپه اردو زد
توپال عثمان به روحیه نادر آشنا بودو می دانست نادر اهل دفاع نیست و پی برده بود که نادر ابتدا با یک پنجم نیروهایش دست به حمله های برق آسا میزند و پس از کشانیدن همه نیروهای دشمن به میدان آنگاه با بقیه سپاه از پشت سر شیرازه سپاه رقیب را بهم میریزد
توپال عثمان دستیاری بنام ممیش پاشا داشت که معتقد به پیشدستی کردن در جنگ بود و می گفت با رسیدن نادر به دشت قره تپه نباید اجازه داد زمان داشته باشد تا نیروهایش را با آرایش کامل در میدان جنگ مستقر کند
توپال عثمان رای دستیارش را پسندید و دستور داد بلافاصله پس از رسیدن ایرانیان به قره تپه به آنان بتازند با رسیدن جلوداران سپاه ایران به محلی بنام سورتاش سپاه عثمانی بیدرنگ به آنان تاخته و جنگ آغاز شدجنگی بس ترسناک و خونبار
هر دو فرمانده برای بقای نام و زندگی خود و ملتشان می جنگیدند بی گمان ، سرنوشت این جنگ سرنوشت دو ملت ایران و عثمانی را رقم می زد
جنگ با بی رحمی شگفت انگیزی درگرفت ، شمار نیروهای ترک بیشتر و نیرومندتر و جنگ دیده تر از نیروهای ایران بود با این تفاوت که ایرانیان فقط و فقط یک اندیشه در سر داشتند و آن هم حس انتقام و کین خواهی از دشمن
در نخستین ساعت نبرد ، ایرانیان پی در پی ضربه های سختی از ترک ها خوردند ولی بدستور نادر هیچکس حق نداشت حتی یک قدم از جای خود به عقب بیاید و بایستی مردانه تا واپسین لحظه زندگی خود در برابر دشمن بایستند بهمین دلیل در ساعات اولیه جنگ سربازان ایران با وجود تلفات حتی یک گام به عقب باز پس نمی گذاشتند نادر نیز فرمان می داد پی در پی سربازان تازه نفس جای کشته شدگان را بگیرند
توپال عثمان میکوشید که نخست پیاده نظام ایران را در هم بکوبد ولی با جایگزین شدن پی در پی نیروهای تازه نفس ، توفیقی بدست نمی آمد سربازان ترک هر چه پیادگان ایران را می کشتند بیدرنگ جای خالی آنان با نیروهای تازه نفس پر می شد تا دو ساعت وضع بهمین منوال می گذشت ، نادر که با چشمان تیربین خود همه جوانب میدان را زیر نظر داشت آثار خستگی را در چهره ترک ها دید لذا بیدرنگ فرمان داد ده هزار نفر نیروهای پشتیبان به جمع پیادگان ایران افزوده شده و به یکباره دست به تاخت و تاز بزرگی بر علیه ترک ها بزنند
نیروهای تازه نفس ایران با پشتیبانی نیروهای پیاده ، به سه بخش تقسیم شده و بطور برق آسا ، جناح های چپ و راست دشمن را زیر ضربه های کوبنده خود قرار دادند سواران جناح میانی ایران نیز به رهبری نادر به قلب سپاه دشمن تاخت
جناح راست ایران ضربات مهلکی به جناح چپ دشمن زد ولی جناح میانی و چپ دشمن بشدت دفاع می کرد و با وجود تلفات بسیار مقاومت می کردند ناگهان نادر برای درهم شکستن جناح میانی با گروهی از سواران خود به قلب سپاه ترکها تاخت شدت حمله نادر چنان کوبنده بود که آخرین مقاومت های سپاه میانی عثمانیان در حال فرو ریختن بود که تاریکی شب به کمک آنان آمد و سرداران ترک با عقب نشینی باقیمانده نیروهای خود را از مهلکه بدر برده و به محل اردوی خود باز گردند
با فرا رسیدن شب ، همه به استراحت پرداختند بجز نادر و توپال عثمان پاشا و سرداران دو طرف که در حال رایزنی و بررسی همه جانبه اوضاع بودند و هر دو طرف در خاتمه به این نتیجه رسیدند که حمله را به طرف مقابل واگذارند و خود به دفاع بپردازند
بامداد روز بعد هر دو طرف منتطر شدند دیگری دست به حمله بزند ولی آن روز گذشت و هر دو سپاه فقط یکدیگر را تماشا کردند
روز بعد نیز تا نیمروز هیچ واکنشی از دو طرف بروز پیدا نکرد نادر که چنین دید به سواره نظام خود دستور داد بطور محدود و برای برانگیختن طرف مقابل دست به تحرکات دروغین بزنند تا دشمن را به میدان بکشانند ولی توپال عثمان پاشا زیرک تر از آن بود که فریب نیرنگ نادر را بخورد
مجددا روز به پایان رسید
نادر که نتوانسته بود نیروهای عثمانی را به میدان بکشاند سخت خشمگین بود او میدانست تنها راه شکست دشمن وادار کردن آنان به تاخت و تاز است ولی توپال عثمان کسی نبود که به این سادگی ها دم به تله بدهد
# دوستداران _ولايت
https://eitaa.com/doostdaranvelayat
#زندگینامه_نادرشاه_افشار⚔
#پسرشمشیرفرزنددرگر
#ادامهقسمتبیستوپنجم
بدستور نادر توپخانه ایران شروع به غرش کرد ، توپال عثمان پاشا هم بیدرنگ پاسخ داد در میان غرش توپخانه های دو طرف ناگهان پانزده هزار نفر از سواران ایرانی بسوی دژ سورتاش که در شمال شرقی میدان جنگ بود تاختند ممیش پاشا که در راس همین تعداد نیرو در آنجا مستقر بود و غافلگیر شده بود به مقابله برخاست سربازان ایرانی ضربه های مهلکی به نیروهای ممیش ماشا وارد کردند و پنج هزار نفر از آنان را کشتند و بقیه را وادار به فرار کردند
توپال عثمان پاشا که دید اگر به یاری ممیش پاشا نرود تمامی نیروهای وی کشته و اسیر خواهند شد دستور حرکت بیست هزار تن از نیروهایش را برای کمک به ممیش پاشا صادر کرد
نادر که اینک می دید سرانجام موفق به بیرون کشیدن روباه از لانه خود شده دستور آماده باش همه جانبه صادر کرددر پی اعزام نیروهای کمکی توپال عثمان پاشا برای کمک به ممیش پاشا نیروهای اعزامی ایران در سورتاش بشدت تحت فشار قرار گرفتند و عده زیادی از آنان کشته و عده ای دیگر مجبور به فرار شدند
نادر که متوجه پراکنده شدن نیروهایش در حوالی دژ سورتاش شده بود دستور داد تمامی سپاه ایران یکجا مانند سیلی عظیم بحرکت درآید درحقیقت صدور دستور این حمله از بزرگترین ریسک ها و قمارهای زندگی نادر بشمار می رفت و زندگی و مرگ و تمام حیثیت نادر و ملت ایران در گروی نتیجه این قمار بزرگ بود و در حقیقت همه هستی و حیثیت ایران بزرگ ، توسط نادر در یک سبد گذاشته شده بود
سپاهیان ایران در حال حمله به سوی ترکها یکصدا فریاد می زدند انتقام می گیریم انتقام می گیریم
ترکها دلاورانه و اعتماد به نفس کامل می جنگیدند و حملات بی امان ایرانیان را بخوبی دفع می کردند ولی سربازان ایرانی که نادر را در میان خود می دیدند یک گام عقب نمی نشستند ومی کشتند و کشته می شدند
توپال عثمان پاشا از بلندای میدان جنگ نظاره گر این نبرد سرنوشت ساز بود در این روز هولناک که بوی خون در فضا پراکنده شده بود ، نادر فقط به فکر اسارت توپال عثمان پاشابود
توپال عثمان پاشا که شگفت زده نظاره گر جنگ بی امان و سخت سربازان ایرانی بود متوجه شد در چند نقطه از خطوط دفاعی اش شکاف های بزرگی ایجاد شده لذا دستور عقب نشینی محدودی داد تا نیروهای ایران را به داخل همان شکافها کشانده و سپس با دور زدن و محاصره آنها ، کتاب زندگی آنان و فرمانده سمج و خستگی ناپذیرشان را ، برای همیشه ببندد
نقشه توپال عثمان پاشا ، دقیق و حساب شده بود توپال عثمان پاشا اجازه داده بود تا نادر و سواران همراهش هر چه بیشتر بدرون سپاه وی نفوذ کنند
درست در زمانی که توپال عثمان پاشا آماده صدور فرمان حمله از دو سوی جبهه برای دور زدن نادر و همراهانش بود تا او را به محاصره درآوَرَد ، ناگهان یک شاخه پنج هزار نفری از افغانان سپاه نادر به فرماندهی الهیار خان گرایلی که در سپاه ایران بودند از پهلوی راست به ستاد فرماندهی توپال عثمان پاشا تاختند
جنگ تن به تن و وحشتناکی توسط افغانها دور تا دور ستاد فرماندهی ترکها درگرفت بطوریکه توپال عثمان پاشا مجبور شد سوار بر اسب به میدان کارزار بیاید او که اوضاع را بحرانی می دید بدون اینکه خود را ببازد زیرکانه دستور عقب نشینی صادر کرد و با مهارت تمام سربازانش را از آن مهلکه عظیم نجات بخشید ولی الهیار خان دلاورانه بدون هر گونه ملاحظات جنگی به سربازانش دستور داد به هر قیمتی باید به سمت ستاد فرماندهی درآمده و هر که را که نشانی از فرماندهی داشت رابه قتل برسانند وی نیز مانند نادر پیشاپیش نیروهای از جان گذشته اش براه افتاد ، گوئی ذره ای هراس در وجود این سردار دلاور نبود
# دوستداران _ولايت
https://eitaa.com/doostdaranvelayat
#زندگینامه_نادرشاه_افشار⚔
#پسرشمشیرفرزنددرگز
#ادامهقسمتبیستوپنجم پارت دوم
در همین احوال ، توپال عثمان پاشا با محافظان بیشمارش سرگرم اداره جنگ بود خود را با سوارانی مواجه دید که هیچ چیزی جلودارشان نبود و بی محابا شمشیر می زدند و با سرعتی شگفت آور به او نزدیک می شدند ، در این میان ناگهان از میان سواران موصوف ، نیزه ای یکراست به سمت او آمد و بر سینه اش نشست و او را از اسب سرنگون کرد ، الهیار خان گرایلی بیدرنگ از روی اسب بر روی بدن توپال عثمان پاشا فرود آمد و در چشم بهم زدنی خنجر خود را از کمر بیرون آورد و بی آنکه به سواران ترک مهلت دفاع دهد تا فرمانده مجروحشان را یاری کنند ، سر توپال عثمان پاشا سردار بزرگ و دلاور ترک ها را از تن جدا کرد و بر روی نیزه زد و سپس سوار بر اسب خود شده در این حال خود و همراهان افغانش فریاد می زدند توپال عثمان پاشا را کشتم ، سردارتان را کشتم ، چند سرباز افغان نیز بیدرنگ پرچم برافراشته ستاد فرماندهی ترکها را سرنگون و پرچم ایران را بر بالای آن برافراشتند
خبر قتل توپال عثمان پاشا و سرنگون شدن پرچم عثمانیان ، مانند برق و باد در میان سپاهیان دو طرف پخش می شد ، ترکها با دیدن سر فرمانده خود بر روی نیزه ، روحیه خود را باخته و شیرازه کارشان از هم گسسته شد ، مدتی بدون هدف و سردرگم به مقاومتهائی دست می زدند که سودی برایشان نداشت و هر لحظه تفرقه و تشتت( اختلاف.پراکندگی) در میانشان نمایان تر می شد و در نهایت نیز مجبور به فرار از میدان جنگ شده و یا تن به اسارت می دادند ، از آنطرف نادر و سوارانش که توانسته بودند جبهه میانی دشمن را در هم بکوبند به کمک دیگر سپاهیان خود آمدند ، هوا هنوز روشن بود که سرنوشت جنگ با پیروزی سپاه ایران به پایان رسید
با خاتمه جنگ ، نادر بر بلندی رفت تا پهنه میدان جنگ را بهتر بنگرد ، او دید سپاهیان ترک در حال فرار هستند و سپاهیان ایران از گوشه و کنار بدنبال آنانند ، در صحنه نبرد ، پیکرهای بی جان و سربازان زخمی دو طرف بر زمین افتاده و توان حرکت نداشتند و ناله می کردند ، اسبهای سرگردان و بی صاحب و سلاح ها و جنگ افزارهایی که دشت را پوشانده بود
حالت غریبی به نادر دست داد ، بی آنکه خود بخواهد چشمانش بی اختیار پر از اشک شد ، سرداران با وفایش که پیرامون او ایستاده بودند ندانستند این گریه شوق است یا گریه اندوه ، در این هنگام نادر ناگهان فریاد زد
دستور می دهم فراریان را تعقیب نکنید ، هرگز سربازی که سلاحش را بر زمین می گذارد را نکشید ، سواری که از اسبش فروافتاده را نکشید ، تا هوا تاریک نشده زخمی های ایرانی و ترک را از میدان بیرون ببرید و همه را مداوا کنید
در این جنگ سی هزار تن از نیروهای ترک کشته و پنج هزار تن اسیر شدند و الباقی آنان نیز از صحنه نبرد گریختند
نادر بر بلندی قرار گرفت و گفت
*همه اسرای جنگی از فردا آزادند که پیکر فرمانده بزرگ و دلاورشان را به بغداد برده و در جائی که شایسته مقام والای اوست ، بخاک بسپارند ، زخمی های شما که قدرت حرکت ندارند تا بهبودی کامل ، میهمان ما خواهند بود*
با اتمام صحبت های نادر ، غریو شادی از حلقوم اسرای ترک به هوا برخاست و برای سلامتی سردار جوانمردی که آنان را از اسارت رهائی بخشیده ، دست به دعا برداشتند
# دوستداران _ولايت
https://eitaa.com/doostdaranvelayat
#زندگینامه_نادرشاه_افشار⚔
#پسرشمشیرفرزنددرگز
#قسمتبیستوششم
فردای همانروز ، در حالیکه اسرای عثمانی با جنازه توپال عثمان پاشا بسوی بغداد در حرکت بودند نادر به یکی از سردارانش بنام باباخان بیگلربیگی ماموریت داد به کربلا و نجف رفته و نیروهای عثمانی را از آنجا بیرون کرده و این دو شهر را تصرف کند تا ارتباط امپراطوری عثمانی بکلی با بغداد قطع شود ، بیگلربیگی نیز بیدرنگ به کربلا و نجف رفته و سپاه عثمانی بدون درگیری ، شهر را تخلیه و فرار کردند و هر دو شهر به تصرف ایران درآمد
در این اثناء نادر به بغداد آمد و به احمد پاشا ، حاکم عثمانی بغداد فقط تا بخاک سپردن جنازه توپال عثمان پاشا مهلت داد تا خود را تسلیم نیروهای ایران نماید جنازه توپال عثمان پاشا با احترام ویژه در گورستان ابوحنیفه بخاک سپرده شد نادر به محض آگاهی از بخاک سپردن جنازه توپال عثمان پاشا دستور گلوله باران شهر را صادر کرد
نادر که از استحکام دژ بغداد آگاه بود و میدانست این شهر به این زودی ها تسلیم نخواهد شد الهیار خان گرایلی سردار افغان خود را به فرماندهی سپاه خود در اطراف بغداد منصوب کرد و خود با نیمی از سپاهیان ایران از بغداد بسوی تبریز براه افتاد ، بدون حتی یک روز استراحت
شهرهای تبریز و ارومیه و اردبیل و چند شهر دیگر ایران هنوز در تصرف عثمانیان بود ، لذا نادر با سرعت تمام طی بیست روز سپاه خود را به آذربایجان رسانید ، تیمور پاشا فرمانده سپاه عثمانی که قدرت ایستادگی در مقابل نادر را در خود نمی دید بسرعت از مقابل سپاهیان ایران گریخت و به سمت دریاچه وان در ترکیه امروزی) عقب نشینی کرد
مردم تبریز صدها گاو و گوسفند در مقابل نادر و سپاهیانش قربانی کردند ورود سپاهیان ایران را جشن گرفتند و در این حال گروهی بی شمار از جوانان و مردان تبریزی به نیروهای نادر پیوستند تا در رکاب وی به سوی شهر و دریاچه وان حرکت کرده و انتقام هشت سال ستم ترکها و اسارت خود را از آنان بگیرند
نادر بدون معطلی برای تعقیب تیمور پاشا به سمت دریاچه وان حرکت کرد در طول مسیر دژها و پادگانهای متعددی سر راه نادر بود که همگی یا فرار کردند و یا طعم شمشیر سپاهیان ایران چشیده و به هلاکت رسیدند نادر پس از رسیدن به نزدیکی های دریاچه وان دستور حمله به نیروهای تیمورپاشا را صادر کرد که طی یک روز نیروهای ترک درهم شکسته و پس از تلفات زیاد و بجای گذاشتن غنائم فراوان ، همگی فرار کردند
نادر سپس سپاهیان ایران را به سمت سلیمانیه ، موصل ، کرکوک و اربیل بحرکت درآورد و تمامی شهرهای ایران را پس از سالها مجددا به خاک ایران ضمیمه کرد
بلافاصله پس از آزاد سازی شهرهای شمالی و غربی ایران ، نادر به سوی بغداد حرکت کرد ، طبق معمول بدون حتی یک روز استراحت
با رسیدن نادر به بغداد ، احمد پاشا حاکم بغداد که از ورود نادر به جمع محاصره کنندگان آگاه شده بود و از طرفی اوضاع خواربار شهر نیز بحرانی شده بود ، مجددا نامه ای به دربار امپراطوری عثمانی فرستاد و تقاضای کمک کرد و اضافه کرد چنانچه محاصره ادامه یابد چاره ای بجز تسلیم در مقابل سپاه ایران نخواهد داشت
امپراطوری عثمانی که از اعزام نیروی کمکی به بغداد ناتوان بود لشگری بسوی شهرهای ماکو و اشنویه (شهرهائی در آذربایجان های شرقی و غربی فعلی) و اربیل و موصل (در کردستان عراق فعلی) فرستاد تا نادر را مجبور به خاتمه محاصره بغداد نماید ، نادر بلافاصله پس از اطلاع از حرکت لشگر عثمانی به شهرهای یاد شده ، در حالیکه بشدت خشمگین شده بود ، بیدرنگ بدون لحظه ای استراحت مجددا به سمت آذربایجان تاخت و قبل از اینکه لشگر عثمانی بتواند شهرهای یاد شده را تسخیر کند به آنان رسیده و چنان شکست های سختی به آنان وارد آورد که عثمانیان با دادن تلفات زیاد و کشته های بسیار ، مجبور به عقب نشینی شدند
حضور مجدد و دوباره نادر در آن مدت کوتاه در منطقه آذربایجان و اربیل و موصل ، باعث حیرت دربار عثمانی گردید و پی بردند با سردار نا آرامی روبرو هستند که خواب و آسایش را بر خود حرام کرده و لحظه ای از هیچ نقطه ای از خاک ایران غافل نیست ، امپراطوری عثمانی از سر ناچاری پیکی به بغداد فرستاد و به احمد پاشا حاکم بغداد اجازه داد بعنوان نماینده تام الاختیار دربار خلافت عثمانی با نادر پیمان نامه صلح امضاء کند
نادر پس از شکست ترک ها در غرب و شمالغرب ایران واحداث دو پادگان بزرگ و مجهز در آن سامان بسرعت برای بار سوم به سمت بغداد عزیمت کرد
احمد پاشا که اینک با قحطی شدید مواجه شده و با شورش ها و اعتراضات کوچک و بزرگ مردم مواجه شده بود عبدالکریم افندی را به نمایندگی خود بسوی اردوی نادر فرستاد نادر عبدالکریم افندی را به گرمی پذیرفت ولی متذکر شد برای مذاکره فقط احمد پاشا شخصا باید به حضور وی بیاید احمد پاشا که چاره ای نداشت ناچارا به اردوی نادر آمد
# دوستداران _ولايت
https://eitaa.com/doostdaranvelayat
#زندگینامه_نادرشاه_افشار⚔
#پسرشمشیرفرزنددرگز
#قسمتبیستوهفتم
نادر پس از عقد پیمان با عثمانی و بازگرداندن شهرهای اشغالی ایران به سمت اصفهان در حرکت بود که به وی خبر دادند که سردار محمد بلوچ به طرفداری از شاه تهماسب دوم دست به شورش زده و با پشتیبانی استانداران شوشتر و بندرعباس و کرمان و بلوچستان و عشایر بختیاری و قشقائی ، لشگری چهل هزار نفره ای آراسته و قرار است که به اصفهان تاخته و پایتخت را از سلطه استاندارش خارج و مجددا شاه تهماسب دوم را که اینک در مشهد تحت نظر بود را به تخت سلطنت ایران بنشاند
نادر مستقیما از بغداد با راهپیمائی سریع ابتدا خود را به شوشتر که استاندار آن با سردار محمد خان بلوچ متحد شده بود رسانید سرعت عمل و آمدن نادر به شوشتر چنان برق آسابود که مدافعان شهر و حاکم هوادار آن بدون هر گونه عکس العملی تسلیم نادر و سپاهیانش شده و دل به قضاء و قدر سپردند بدستور نادر تمامی سرداران و حاکم شوشتر در میدان بزرگ شهر اعدام شدند
نادر بلافاصله لشگر سی هزار نفره خود را به دو قسمت تقسیم کرد و ده هزار نفر از آنان را به سرپرستی سردار تهماسب خان جلایر به سوی سردار محمد خان بلوچ اعزام کرد و خود نیز در راس بیست هزار نفر با فاصله چند ساعت راه بدنبال سردار جلایر به سوی سردار محمد خان بلوچ شتافت
سپاه ده هزار نفره تهماسب خان جلایر در محلی بنام دو گنبدان به محمد خان بلوچ رسید محمد خان بلوچ که دریافت تعداد نیروهایش چهار برابر نیروهای تهماسب خان است با خیالی آسوده با تمام نیرو به تهماسب خان تاخت جنگ سختی درگرفت و سردار جلایر ضربات سختی را تحمل میکرد ولی بدستور نادر که سپرده بود تا رسیدن او پایداری کند با سختی زیاد مقاومت می کرد
در گرماگرم نبرد که نیروهای سردار جلایر در حال از هم پاشیدن بود سپاه بیست هزار نفره نادر با آوای بوق و کرنا به میدان جنگ رسیدند و نادربا تبرزین و فریادهای رعد آسا پیشاپیش لشگریانش به قلب سپاهیان غافلگیر شده محمد خان بلوچ تاخت
محمد خان بلوج سردارِ یکه سوار و محبوب نادر که سالیان دراز همراه و دوشادوش اوجنگیده بود تا این لحظه تصور می کرد نادر هنوز از بغداد به ایران بازنگشته لذا با دیدن نادر پی برد که چنانچه در این جنگ شکست بخورد با شدیدترین مجازات ها روبرو خواهد بود لذا به نیروهایش دستور داد با تمام قوا حمله کنند و کار نادر را یکسره کنند
سپاه محمد خان بلوچ به مرور از حالت حمله به دفاع پرداخته و در نهایت آثار شکست در سپاه وی پدید آمد و بناچار اندک اندک دست به عقب نشینی زده و در نهایت گریخت و پس از اینکه شهرهای شیراز و جهرم و لار و شوشتر از پذیرفتن وی خودداری کردند به ناچار با باقیمانده سپاه خود به جزیزه قیس (جزیزه کیش فعلی) عقب نشست نادر سردار جلایر را به تعقیب وی گماشت و خود به اصفهان بازگشت نادر دستور داد که به هر طریقی محمد خان بلوچ را زنده به نزدش بیاورند
سردار جلایر در نهایت توانست باقیمانده نیروهای محمد خان را در جزیره کیش تار و مار و او را زنده دستگیر و به نزد نادر بیاورد به نادر خبر دادند محمد خان با التماس می گوید مرا بکشید چون توان دیدن روی نادر را ندارم نادر دستور داد بر چشمان وی میل بکشند (او را کور کنند) و سپس او را به نزدش بیاورند دستور نادر اجراء و هنگامی که محمد خان را به نزد نادر می آوردند در یک فرصت مناسب خنجر نگهبان همراه خود را کشیده و با فرو کردن آن در قلبش خود را از خجالت و شرم روبرو شدن با نادر خلاص کرد نادر از شنیدن مرگ سردار محبوبش متاثر شد و دستور داد او را با احترام بخاک بسپارند و به خانواده وی نیز مبلغ قابل توجهی برای گذران یک زندگی آبرومند پرداخت نمایند
نادر پس از ورود به اصفهان توسط عبداله پاشا و عبدالکریم افندی نمایندگان دولت عثمانی دریافت امپراطوری عثمانی که طبق پیمان نامه بغداد متعهد شده بود شهرهای ایروان (ارمنستان) و تفلیس (گرجستان) و باکو (دولت آذربایجان) را تخلیه و به نماینده دولت ایران تحویل نماید از واگذاری شهرهای یاد شده خودداری کرده و اعلام نموده چون در این هشت سالی که شهرهای موصوف را در اشغال داشته و سازندگی هایی داشته بایستی دولت ایران تماما خسارات وارده را پرداخت کند ضمن اینکه دولت عثمانی با وجود دریافت خسارت در دو سال بعد از آن به اشغال شهرهای ایران خاتمه خواهد داد نادر با فریاد بر سر عبداله پاشا نماینده عثمانیان گفت بخداوند بزرگ و یگانه یک روز هم مهلت نخواهم داد ، یا هم اکنون شهرهای قفقاز (منطقه قفقاز در قدیم و در حال حاضر مشتمل بر چهار کشور آذربایجان ، گرجستان ، ارمنستان و چچن و اینگوش فعلی است) را تخلیه می کنید و یا تبرزین من این لکه ننگ ده ساله را از دامن ملت ایران پاک خواهد کرد
نادر فرمان بسیج عمومی داد و در اندک مدتی با هشتاد هزار نیرو بسوی قفقاز براه افتادبدون یک روز استراحت
# دوستداران _ولايت
#زندگینامه_نادرشاه_افشار⚔
#پسرشمشیرفرزنددرگز
#قسمتبیستوهفتم
نادر پس از عقد پیمان با عثمانی و بازگرداندن شهرهای اشغالی ایران به سمت اصفهان در حرکت بود که به وی خبر دادند که سردار محمد بلوچ به طرفداری از شاه تهماسب دوم دست به شورش زده و با پشتیبانی استانداران شوشتر و بندرعباس و کرمان و بلوچستان و عشایر بختیاری و قشقائی ، لشگری چهل هزار نفره ای آراسته و قرار است که به اصفهان تاخته و پایتخت را از سلطه استاندارش خارج و مجددا شاه تهماسب دوم را که اینک در مشهد تحت نظر بود را به تخت سلطنت ایران بنشاند
نادر مستقیما از بغداد با راهپیمائی سریع ابتدا خود را به شوشتر که استاندار آن با سردار محمد خان بلوچ متحد شده بود رسانید سرعت عمل و آمدن نادر به شوشتر چنان برق آسابود که مدافعان شهر و حاکم هوادار آن بدون هر گونه عکس العملی تسلیم نادر و سپاهیانش شده و دل به قضاء و قدر سپردند بدستور نادر تمامی سرداران و حاکم شوشتر در میدان بزرگ شهر اعدام شدند
نادر بلافاصله لشگر سی هزار نفره خود را به دو قسمت تقسیم کرد و ده هزار نفر از آنان را به سرپرستی سردار تهماسب خان جلایر به سوی سردار محمد خان بلوچ اعزام کرد و خود نیز در راس بیست هزار نفر با فاصله چند ساعت راه بدنبال سردار جلایر به سوی سردار محمد خان بلوچ شتافت
سپاه ده هزار نفره تهماسب خان جلایر در محلی بنام دو گنبدان به محمد خان بلوچ رسید محمد خان بلوچ که دریافت تعداد نیروهایش چهار برابر نیروهای تهماسب خان است با خیالی آسوده با تمام نیرو به تهماسب خان تاخت جنگ سختی درگرفت و سردار جلایر ضربات سختی را تحمل میکرد ولی بدستور نادر که سپرده بود تا رسیدن او پایداری کند با سختی زیاد مقاومت می کرد
در گرماگرم نبرد که نیروهای سردار جلایر در حال از هم پاشیدن بود سپاه بیست هزار نفره نادر با آوای بوق و کرنا به میدان جنگ رسیدند و نادربا تبرزین و فریادهای رعد آسا پیشاپیش لشگریانش به قلب سپاهیان غافلگیر شده محمد خان بلوچ تاخت
محمد خان بلوج سردارِ یکه سوار و محبوب نادر که سالیان دراز همراه و دوشادوش اوجنگیده بود تا این لحظه تصور می کرد نادر هنوز از بغداد به ایران بازنگشته لذا با دیدن نادر پی برد که چنانچه در این جنگ شکست بخورد با شدیدترین مجازات ها روبرو خواهد بود لذا به نیروهایش دستور داد با تمام قوا حمله کنند و کار نادر را یکسره کنند
سپاه محمد خان بلوچ به مرور از حالت حمله به دفاع پرداخته و در نهایت آثار شکست در سپاه وی پدید آمد و بناچار اندک اندک دست به عقب نشینی زده و در نهایت گریخت و پس از اینکه شهرهای شیراز و جهرم و لار و شوشتر از پذیرفتن وی خودداری کردند به ناچار با باقیمانده سپاه خود به جزیزه قیس (جزیزه کیش فعلی) عقب نشست نادر سردار جلایر را به تعقیب وی گماشت و خود به اصفهان بازگشت نادر دستور داد که به هر طریقی محمد خان بلوچ را زنده به نزدش بیاورند
سردار جلایر در نهایت توانست باقیمانده نیروهای محمد خان را در جزیره کیش تار و مار و او را زنده دستگیر و به نزد نادر بیاورد به نادر خبر دادند محمد خان با التماس می گوید مرا بکشید چون توان دیدن روی نادر را ندارم نادر دستور داد بر چشمان وی میل بکشند (او را کور کنند) و سپس او را به نزدش بیاورند دستور نادر اجراء و هنگامی که محمد خان را به نزد نادر می آوردند در یک فرصت مناسب خنجر نگهبان همراه خود را کشیده و با فرو کردن آن در قلبش خود را از خجالت و شرم روبرو شدن با نادر خلاص کرد نادر از شنیدن مرگ سردار محبوبش متاثر شد و دستور داد او را با احترام بخاک بسپارند و به خانواده وی نیز مبلغ قابل توجهی برای گذران یک زندگی آبرومند پرداخت نمایند
نادر پس از ورود به اصفهان توسط عبداله پاشا و عبدالکریم افندی نمایندگان دولت عثمانی دریافت امپراطوری عثمانی که طبق پیمان نامه بغداد متعهد شده بود شهرهای ایروان (ارمنستان) و تفلیس (گرجستان) و باکو (دولت آذربایجان) را تخلیه و به نماینده دولت ایران تحویل نماید از واگذاری شهرهای یاد شده خودداری کرده و اعلام نموده چون در این هشت سالی که شهرهای موصوف را در اشغال داشته و سازندگی هایی داشته بایستی دولت ایران تماما خسارات وارده را پرداخت کند ضمن اینکه دولت عثمانی با وجود دریافت خسارت در دو سال بعد از آن به اشغال شهرهای ایران خاتمه خواهد داد نادر با فریاد بر سر عبداله پاشا نماینده عثمانیان گفت بخداوند بزرگ و یگانه یک روز هم مهلت نخواهم داد ، یا هم اکنون شهرهای قفقاز (منطقه قفقاز در قدیم و در حال حاضر مشتمل بر چهار کشور آذربایجان ، گرجستان ، ارمنستان و چچن و اینگوش فعلی است) را تخلیه می کنید و یا تبرزین من این لکه ننگ ده ساله را از دامن ملت ایران پاک خواهد کرد
نادر فرمان بسیج عمومی داد و در اندک مدتی با هشتاد هزار نیرو بسوی قفقاز براه افتادبدون یک روز استراحت
# دوستداران _ولايت
هدایت شده از دوستداران ولایت
#زندگینامه_نادرشاه_افشار⚔
#پسرشمشیرفرزنددرگز
#ادامهقسمتبیستوهفتم
بزرگان و مردم از خود می پرسیدند چه نیرو و توانی در وجود این مرد نهفته است که یکدم او را آسوده نمی گذارد و پیوسته در حال جنب و جوش و تکاپوست؟
نادر اما در میان گرد و غبار و خاک های آغشته به لخته های خون سربازانش بدنبال غرور و سربلندی گمشده ایران می گشت ، او از غرور سرکوب شده دهساله اخیر ملت ایران رنج می برد و به همین انگیزه خوشگذرانی را بر خود حرام کرده بود تا شکوه و عظمت ایران را دوباره زنده کند
هنگام خروج سپاه نادر از اصفهان به سمت قفقاز ، شاهزاده گولیتسین نماینده امپراطوری روسیه خود را به نادر رسانید و با تقدیم نامه سراسر احترام آمیز ملکه کاترین بهمراه نادر به سمت قفقاز حرکت کرد
روس ها پاسخ اولتیماتوم نادر را توسط شاهزاده گولیتسین به این مضمون داده بودند با کمال میل شهرهای ایران را که تحت اشغال آنهاست را تخلیه خواهند کرد ، شاهزاده گولیتسین همچنین به نادر پیشنهاد کرد تا در جنگ با ترک ها از حمایت امپراطوری روسیه برخوردار شود
نادر با ترجمه سخنان شاهزاده روس خندید و گفت شاهزاده عزیز ، این را بدان که شیر در جنگ با شغال ، نیازی به کمک خرس ندارد
و سپس اضافه نمود ، ملت ایران هیچ خاطره خوبی از روس ها ندارد و فراموش نمی کند که در پی تقاضای کمک شاه تهماسب دوم ، بجای کمک به ایران با ترک ها بر سر تقسیم شهرهای ایران توافق کردند
گولیتسین گفت ، مسلما هر کشوری برای منافع خود پیمان می بندد ، آنروز سود ما در توافق با ترک ها بود ولی امروز سود ما در گروی اتحاد با شماست ، نادر گفت ما و ترک ها مسلمان هستیم و جنگ میان ما جنگ دو برادر و دو خانواده است و فرد دیگری حق دخالت در نزاع دو برادر را ندارد ، شاهزاده خاموش ماند و چبزی نگفت
نادر بهمراه سپاهیان ایران با سرعت تمام خود را به اردبیل رسانید و پس از عبور از رود ارس به حاکم عثمانی شیروان نامه نوشت که سریعا شهر را تخلیه و الا با سر و کارش با شمشیر یلان ایران خواهد بود ، حاکم شیروان به پیک نادر گفت به فرمانده ات بگو ،ما شیروان را با شمشیر لزگی تصرف کردیم و با شمشیر لزگی هم از آن محافظت می کنیم
طولی نکشید که شیروان به تصرف نادر درآمد و حاکم شهر با باقیمانده سپاهیانش به کوههای اطراف پناهنده و فراری شد
در این هنگام شاهزاده گولیتسین مجددا به حضور نادر رسید ، شاهزاده روس با تعجب مشاهده کرد نادر بر روی تخته سنگی نشسته و آستین های خود را بالا زده و شمشیرش را روی زانو نهاده و مشغول خوردن نان و پیاز و سبزی بعنوان نهار بود ، نادر در همان حال به شاهزاده گفت به ملکه تان بگو هر چه زودتر دربند و بادکوبه را تخلیه نماید و پاسخ ما را نیز هر چه زودتر بدهید تا تکلیف خود را همین حالا که در منطقه هستیم بهتر بدانیم ، همانشب شاهزاده روس نامه ای به دربار روسیه فرستاد و اینطور نوشت نادر را دیدم در حالی که لباسش بوی خون می داد و سخنانش بوی جنون ، او در حالیکه شمشیرش را در آغوش گرفته و نان و پیاز و سبزی میخورد ، از ما خواسته فورا شهرهای اشغال شده کشورش را تخلیه کنیم ، من اخطار می دهم این مرد دارای نیروی بی حساب است ، و چنان در میان سربازانش نفوذ دارد که اگر بگوید بمیرید ، فورا می میرند ، با این حال شکمش را با نان و پیاز سیر می کند و اصلا دربند آسایش و راحتی نیست ، حرفی هم بزند عمل می کند ، من پیشنهاد می کنم سخنان او را جدی بگیرید
دولت روس بیدرنگ با تمامی خواسته های نادر موافقت و تمامی شهرهای اشغال شده را تخلیه و به نمایندگان ایران تحویل داد
نادر پس از تصرف شیروان بسوی داغستان حرکت کرد در اینموقع به نادر خبر دادند لزگی ها به تحریک عثمانی ها به سرکردگی شخصی بنام سرخای سر به شورش برداشته اند ، نادر با شنیدن این خبر گفت شنیده ام لزگی ها خیلی خوب می رقصند ، حال چنان با این شمشیر آنها را به رقص وا می دارم که هیچگاه فراموش نکنند
نادر دستور حمله داد
هوا رفته رفته در آن منطقه صعب العبور سرد و سردتر می شد نادر میخواست قبل از بارش های سنگین برف که در آن منطقه امری عادی بود کار لزگی ها را یکسره کند به همین دلیل سپاه خود را از دو جناح از میان صخره های بلند و کمرکش کوهها و تنگه های باریک با سختی فراوان عبور داده و ناگهان از شرق و غرب مانند صاعقه بر لزگیها فرود آمد لزگی ها با دادن تلفات فراوان و اسارت با زحمت زیاد حلقه محاصره نادر را شکافته و در میان کوههای منطقه خود را به شهر گنجه رسانده و سنگر گرفتند
در این حال برف سنگینی منطقه قفقاز را سفید پوش کرد و سرمای شدیدی بر منطقه حاکم شد ولی سپاه ایران در سرمای استخوان سوز منطقه با حمل توپخانه وتجهیزات سبک و سنگین و عبور از دامنه های یخ زده کوهها به گنجه رسید و دژ مستحکم گنجه را محاصره کرد، توپخانه ایران شروع به غرش میکرد و بدستور نادر فقط یک نقطه را می کوبید
#زندگینامه_نادرشاه_افشار⚔
#پسر_شمشیر_فرزند_درگز
#ادامهقسمتسیوهفتم
بر خلاف رسم و آئین مردانگی و جوانمردی سفیر عزیز ما در پایتخت کشور شما کشته شد و به حیثیت و اعتبار ما لطمه شدیدی وارد آمد هنوز فرصت جبران باقی است برای اینکه از حمله اشرار به خاک ایران جلوگیری شود فوراً ، قسمتی از خاک هندوستان به ایران واگذار شود و مبلغ ده کرور تومان بعنوان خسارت و خون بهای سفیر ما بدون هیچگونه بحث و گفتگو به نمایندگان کشور بزرگ و معظم ایران تسلیم گردد
پیام نادر توسط پیکی تندرو به دهلی رسید و باعث خنده و تمسخر درباریان هند گردید ، محمد شاه گورکانی نظر مشاوران و صاحب منصبان و سرداران بی شمار خود را در این زمینه جویا شد ، همگی آنان متفق القول گفتند صرفنظر از اینکه جمعیت و ارتش ما چندین و چند برابر ارتش ایران است علاوه بر آن هندوستان کشور پهناوری است و حتی بدون اینکه بخواهیم از نیروی نظامی قابل توجهی استفاده کنیم موانع طبیعی و کوههای سخت گذر هیمالیا و تنگه هراس انگیز خیبر و شاخه های گوناگون و بسیار پر آب و خروشان رودخانه های گَنگ و سِند ، دمار از روزگار هر متجاوزی را در می آوَرَد و حتی یک سرباز ایرانی از این ورطه های هولناک جان سالم بدر نخواهد برد ، پادشاه خاطرشان آسوده باشد ، چنان درسی به نادر می دهیم که تا پایان جهان ، در تاریخ ایران و هند زبانزد خاص و عام گردد
محمد شاه که از مشورت با مشاورانش قانع شده بود دستور داد این بار هم نامه نادر بدون پاسخ بماند و پیک نادر ، دست خالی نزد وی بازگشت
در بعضی از کتب تاریخی آمده دو تن از مقامات بزرگ دربار هند بنام سعادت خان و نظام الملک ، ایرانی بودند و بطور پنهانی با نادر در ارتباط بودند ، البته سعادت خان در کشاکش جنگ با سپاه ایران کشته شد
نادر دستور داد از شهرهای دور و نزدیک ، خواربار و علوفه و اسب و استر (قاطر) و شتر بخرند و به نادر آباد بفرستند و سپاهی به استعداد هفتاد و پنج هزار پیاده و چهل و پنج هزار سوار تدارک دید که در میان آنان ، هزار تن توپچی ، پنج هزار تن بُنه دار (مسئول تدارکات) ، دوهزار تن تیمارگر اسب ها و استرها و شترها ، دو هزار تن پزشک و پرستار و داروساز و شکسته بند ، هزار نفر خدمتکار و آشپز ، که همگی مرد بودند
علاوه بر این ، شصت هزار اسب و هزار و پانصد شتر و ده هزار استر (قاطر) را باید اضافه کنیم که تنها برای بارکشی بکار میرفت با نگاهی کوتاه پی می بریم چه عزم و اراده ای در وجود این مرد بزرگ موج می زد که بتواند نیروئی چنین گسترده و عظیم را ، با تجهیزات سبک و سنگین برای یک هدف معین سازماندهی و هدایت کند و این شگفتی هنگامی به اوج خود می رسد که با امکانات محدود آن زمان ، از راههای سخت گذر کوههای مرگ آفرین هیمالیا و *تنگه هراس انگیز خیبر* با آن همه جنگاور و مدافع تا بُن دندان مسلح هندی بگذران و به دشت پهناور هندوس نیست که *تمامی تاریخ نگاران ، نادر را ،یکی از دو تن نابغه نظامی جها دانسته اند*
#زندگینامه_نادرشاه_افشار⚔
#ادامهقسمتسیوهشتم
در شب پنجم ، ناصرخان مشاهده کرد عده ای از سپاهیان ایران با مشعل های روشن در حال عقب نشینی هستند ، این عقب نشینی تا نیمه های شب بدون توقف ادامه داشت ، ناصر خان نفسی به راحتی کشید و غریو شادی نیز ، در میان مدافعان تنگه بلند شد و سرداران به ناصر خان تبریک گفتند
عقب نشینی دروغین سربازان ایران از ابتکارات بی همتای نادر بود و آن ، از این قرار بود که سربازان ایرانی در تاریکی شب ، با مشعل های فروزان به سمت عقب میرفتند و پس از پنهان شدن از دید مدافعان تنگه ، مشعل ها را خاموش کرده و مجددا به جای اول بازمی گشتند و دوباره با روشن کردن مشعل همان عمل را تکرار و باز هم تکرار می کردند ، بطوریکه عقب نشینی سپاه ایران از نظر دیدبانها ، حتمی قلمداد شده و به فرماندهان خود گزارش کردند ، در حالیکه حتی یکنفر هم ، عقب نشینی نکرده بود* ، بیشتر مدافعان تنگه که در این چند روز خواب با چشمانشان بیگانه شده بود ، شادمان و آسوده خاطر از عقب نشینی ارتش ایران ، بدستور ناصر خان به استراحت پرداختند
آن شب ، شب بیست و یکم شعبان بود ، ماه نه به آن اندازه کم نور بود که نادر و همراهانش نتوانند پیش پای خود را ببینند ، و نه آنقدر درخشان ، که نیروهای هندی از دور آنها را ببینند ، شب از نیمه گذشته بود و سپیده هنوز ندمیده بود که نادر و همراهانش ، با سکوتی مطلق و سنگین ، از بلندترین بخش کوهستان ، بدون اینکه صدائی از آنان برخیزد ، به بالای سر مدافعان تنگه رسیده بودند ، و منتظر علامت از پائین کوهستان و درون تنگه بودند ، از این سو ، از روبروی مدافعان تنگه ، ده هنگ نیرومند از ارتش ایران آماده حمله بود ، سکوتی مطلق و سنگین حکمفرمای کوهستان شده بود ، در حالیکه لهیب آتشی سوزنده و جانگداز ، از زیر خاکستری خاموش ، در حال زبانه کشیدن بود
در این لحطات حساس تاریخ ، ناگهان هنگ های مهاجم ایرانی ، با سرعت تمام بسوی جلو حرکت کردند و خواب شیرین مدافعان تنگه را برهم زدند ، آوای شلیک تفنگ ها از هر دو طرف آغاز شد ، تمام توجه ناصر خان و سربازانش رو بجلو بود و در عین اینکه محاسبات خود را نقش بر آب می دیدند ولی با توجه به موقعیت برتر خود ، به پیروزی خود ایمان داشتند و ترسی به دل راه نمی دادند
هنگ های ایران با شلیک های پی در پی تفنگ ها ، دست به حمله زدند ولی ماموریت اصلی آنان شکستن سکوت کوهستان و توجه مدافعان تنگه به جلو بود ، حمله و دفاع تا نزدیکی دمیدن خورشید از افق ، با شدت ادامه یافت که ناگهان فریاد تُندَرآسای نادر در کوه پیچید و بدنبال آن شلیک بی امان گلوله ها از پشت سر ، وقتی مدافعان تنگه را از خواب خرگوشی بیدار کرد که کار از کار گذشته بود و هیبت نادر و یاران فداکارش ، خواب خوش آنان را به کابوسی وحشتناک مبدل کرده بود
حمله غافلگیر کننده نادر ، شیرازه نیروهای هندی را از هم پاشید ، نادر و همراهانش بالای سر آنان رسیده بودند و جنگی سخت و تن به تن درگرفته بود ، در سپیده دم بامدادی ، شمشیرها ، خنجرها ، تفنگ ها ، گرزها و در آخر تبرزین نادر چنان در هم تنیده شده بود که از هر دو سو ، سرها و بدنهائی بود که بر سنگ های ناهموار و تیز کوهستان سقوط می کرد ، نادر نیز مانند همیشه ، به سانِ شیری خشمگین و مهاجم می غرید و تبرزین را در هوا می چرخاند و بر سر و گردن هندیان فرود می آورد ، در این هنگام ، فرمانده منصوب نادر در پائین گذرگاه از موقعیت ایجاد شده استفاده کرد و با شتاب تمام دستور پیشروی سریع داد و سربازان ایرانی با حالت دویدن از گذرگاه عبور کردند و بدنبال آن ، تعداد زیادی تدارکات سنگین و توپخانه و گلوله های آنرا با عجله ، از منطقه خطر عبور دادند ، مدافعان هندی که در بالای کوه ، مبتلا به دلاور بی باکی بنام نادر شده بودند ، حتی نتوانستند کوچکترین عکس العملی از خود بروز دهند
با عبور عده زیادی سپاهی ایران از تنگه ، نیروهائی که توانسته بودند از تنگه عبور کنند به کمک نادر و همراهانش که در ارتفاعات بالا با از جان گذشتگی ، در حال نبرد بودند شتافته و به نیروهای ناصرخان که با شدت تمام می جنگیدند رسیدند ، جنگ مغلوبه شد ، ناصرخان علاوه بر اینکه در برابر این شاهکار جنگی نادر ، مات و مبهوت شده بود روحیه خود را نیز باخته و با اندک نیروهای خود که هنوز زنده مانده بودند روی به گریز نهاد و بسوی رودخانه سند براه افتاد
#زندگینامه_نادرشاه_افشار⚔
#ادامهقسمتسیوهشتم
در شب پنجم ، ناصرخان مشاهده کرد عده ای از سپاهیان ایران با مشعل های روشن در حال عقب نشینی هستند ، این عقب نشینی تا نیمه های شب بدون توقف ادامه داشت ، ناصر خان نفسی به راحتی کشید و غریو شادی نیز ، در میان مدافعان تنگه بلند شد و سرداران به ناصر خان تبریک گفتند
عقب نشینی دروغین سربازان ایران از ابتکارات بی همتای نادر بود و آن ، از این قرار بود که سربازان ایرانی در تاریکی شب ، با مشعل های فروزان به سمت عقب میرفتند و پس از پنهان شدن از دید مدافعان تنگه ، مشعل ها را خاموش کرده و مجددا به جای اول بازمی گشتند و دوباره با روشن کردن مشعل همان عمل را تکرار و باز هم تکرار می کردند ، بطوریکه عقب نشینی سپاه ایران از نظر دیدبانها ، حتمی قلمداد شده و به فرماندهان خود گزارش کردند ، در حالیکه حتی یکنفر هم ، عقب نشینی نکرده بود* ، بیشتر مدافعان تنگه که در این چند روز خواب با چشمانشان بیگانه شده بود ، شادمان و آسوده خاطر از عقب نشینی ارتش ایران ، بدستور ناصر خان به استراحت پرداختند
آن شب ، شب بیست و یکم شعبان بود ، ماه نه به آن اندازه کم نور بود که نادر و همراهانش نتوانند پیش پای خود را ببینند ، و نه آنقدر درخشان ، که نیروهای هندی از دور آنها را ببینند ، شب از نیمه گذشته بود و سپیده هنوز ندمیده بود که نادر و همراهانش ، با سکوتی مطلق و سنگین ، از بلندترین بخش کوهستان ، بدون اینکه صدائی از آنان برخیزد ، به بالای سر مدافعان تنگه رسیده بودند ، و منتظر علامت از پائین کوهستان و درون تنگه بودند ، از این سو ، از روبروی مدافعان تنگه ، ده هنگ نیرومند از ارتش ایران آماده حمله بود ، سکوتی مطلق و سنگین حکمفرمای کوهستان شده بود ، در حالیکه لهیب آتشی سوزنده و جانگداز ، از زیر خاکستری خاموش ، در حال زبانه کشیدن بود
در این لحطات حساس تاریخ ، ناگهان هنگ های مهاجم ایرانی ، با سرعت تمام بسوی جلو حرکت کردند و خواب شیرین مدافعان تنگه را برهم زدند ، آوای شلیک تفنگ ها از هر دو طرف آغاز شد ، تمام توجه ناصر خان و سربازانش رو بجلو بود و در عین اینکه محاسبات خود را نقش بر آب می دیدند ولی با توجه به موقعیت برتر خود ، به پیروزی خود ایمان داشتند و ترسی به دل راه نمی دادند
هنگ های ایران با شلیک های پی در پی تفنگ ها ، دست به حمله زدند ولی ماموریت اصلی آنان شکستن سکوت کوهستان و توجه مدافعان تنگه به جلو بود ، حمله و دفاع تا نزدیکی دمیدن خورشید از افق ، با شدت ادامه یافت که ناگهان فریاد تُندَرآسای نادر در کوه پیچید و بدنبال آن شلیک بی امان گلوله ها از پشت سر ، وقتی مدافعان تنگه را از خواب خرگوشی بیدار کرد که کار از کار گذشته بود و هیبت نادر و یاران فداکارش ، خواب خوش آنان را به کابوسی وحشتناک مبدل کرده بود
حمله غافلگیر کننده نادر ، شیرازه نیروهای هندی را از هم پاشید ، نادر و همراهانش بالای سر آنان رسیده بودند و جنگی سخت و تن به تن درگرفته بود ، در سپیده دم بامدادی ، شمشیرها ، خنجرها ، تفنگ ها ، گرزها و در آخر تبرزین نادر چنان در هم تنیده شده بود که از هر دو سو ، سرها و بدنهائی بود که بر سنگ های ناهموار و تیز کوهستان سقوط می کرد ، نادر نیز مانند همیشه ، به سانِ شیری خشمگین و مهاجم می غرید و تبرزین را در هوا می چرخاند و بر سر و گردن هندیان فرود می آورد ، در این هنگام ، فرمانده منصوب نادر در پائین گذرگاه از موقعیت ایجاد شده استفاده کرد و با شتاب تمام دستور پیشروی سریع داد و سربازان ایرانی با حالت دویدن از گذرگاه عبور کردند و بدنبال آن ، تعداد زیادی تدارکات سنگین و توپخانه و گلوله های آنرا با عجله ، از منطقه خطر عبور دادند ، مدافعان هندی که در بالای کوه ، مبتلا به دلاور بی باکی بنام نادر شده بودند ، حتی نتوانستند کوچکترین عکس العملی از خود بروز دهند
با عبور عده زیادی سپاهی ایران از تنگه ، نیروهائی که توانسته بودند از تنگه عبور کنند به کمک نادر و همراهانش که در ارتفاعات بالا با از جان گذشتگی ، در حال نبرد بودند شتافته و به نیروهای ناصرخان که با شدت تمام می جنگیدند رسیدند ، جنگ مغلوبه شد ، ناصرخان علاوه بر اینکه در برابر این شاهکار جنگی نادر ، مات و مبهوت شده بود روحیه خود را نیز باخته و با اندک نیروهای خود که هنوز زنده مانده بودند روی به گریز نهاد و بسوی رودخانه سند براه افتاد
#زندگینامه_نادرشاه_افشار⚔
#پسر_شمشیر_فرزند_درگز
#قسمتسیونهم
پس از آنکه سازمان کمین کنندگان و سنگرنشینان هندی درهم کوبیده شد همه ساز و برگ و خواربار و تجهیزات ریز و درشت آنان به چنگ نادر افتاد ، سپاهیان ایران سرمست از این پیروزی به شادمانی پرداختند ، ولی نادر میدانست که این نخستین خوان ، از هفت خوان خطرناک پیش روست ، هر چند مهم ترین و سخت ترین آنها ، همین تنگه خیبر بود
از آن سو ناصر خان که مجددا راه گریز در پیش گرفته بود خود را به پیشاور (دومین شهر بزرگ در پاکستان فعلی) رساند و از پادگان شهر خواست که بحالت آماده باش درآیند ، نادر نیز پس از سه روز گردآوری غنائم و پاکسازی صد در صدی تنگه ، دستور حرکت سریع بسوی پیشاور را صادر و خود پیشاپیش پنج هزار نفر جلوداران سپاه براه افتاد
در بین سربازان شهر پیشاور ، دو هنگ از مدافعان افغانها به فرماندهی سعداله خان و ملامحمدافغان حضور داشتند ، روزی از روزها ، آنها افراد خود را جمع کردند تا نظر آنان را در خصوص جنگ با نادر و سپاه ایران بدانند ، سربازان یکصدا فریاد زدند ، ما ایرانی هستیم و هرگز حاضر نیستیم بخاطر بیگانگان (هندیان) بر روی هموطنان خود شمشیر بکشیم ، سعداله خان و ملا محمد افغان شادمان شده و ضمن تائید نظر سربازان تحت امر خود ، در یک فرصت مناسب پیشاور را ترک کردند و با نیروهای خود ، به اردوی نادر پیوستند و از نادر درخواست عفو نمودند که بلافاصله درخواستشان اجابت شد و سپس هر دو فرمانده ، سوگند خوردند تا پای جان در رکاب نادر جانفشانی کنند ، نادر نیز دستور داد به سربازان افعان تفنگ و ساز و برگ نو تحویل داده و حقوق سه ماه را پیشاپش بعنوان پاداش ، به آنان پرداخت نمایند
نادر بیدرنگ با پنج هزار از سواران فدائی سپاه خود که جزء جلوداران لشگر بودند از لشگر اصلی جدا شد و با تاخت و تاز ، بسوی شهر پیشاور حرکت کرد و فرماندهی سپاه اصلی را به تهماسب خان جلایر سپرد تا با رعایت احتیاط های لازم در روزهای آینده به او در پیشاور ملحق شود
نادر پس از رسیدن به پیشاور ، سپاه خود را به دوازده بخش تقسیم کرد و در سپیده دم و تاریک و روشن صبحگاهی ، با همان سپاه اندک فرمان حمله به سپاهیان پیشاور به فرماندهی ناصرخان را صادر کرد ، نیروهای ناصر خان که در آمادگی کامل بودند به دفاع پرداختند ، نیروهای ایرانی که در آغاز تصور نمی کردند با چنین پایداری سختی روبرو شوند تا آمدند روحیه خود را ببازند با مشاهده فریادها و نعره های جانسوز فرمانده خود که با تبرزین مانند یک سرباز ساده در میان خیل عظیم سربازان دشمن با حرارتی مثال زدنی می جنگید ناگهان به هیجان آمدند و روحیه خود را بازیافته و بی باکانه به قلب دشمن تاختند
پس از نیم ساعت تاخت و تاز دیوانه وار سربازان به هیجان آمده ایرانی چنان بالا گرفت که باعث ایجاد ترس و وحشتی عظیم در نیروهای ناصرخان شد بطوریکه سنگرهای خود را رها کرده و مجبور به عقب نشینی شده و بسوی شهر گریختند و با بستن دروازه های شهر به دژ پیشاور پناه بردند ، در این اثناء به نادر خبر دادند که ناصر خان در میان اسیران است ، نادر دستور داد دستان او را ببندند و تا یکسره کردن کار پیشاور در نقطه امنی از او محافظت کنند
دروازه های دژ پیشاور از سوی مدافعانی که نمی دانستند فرمانده شان به اسارت درآمده بسته شده بود ، پیشه وران دکان های خود را بسته و از بیرون آمدن زن و فرزندان خود جلوگیری می کردند ، مدت کوتاهی نگذشته بود که مدافعان دژ از گرفتار شدن ناصرخان آگاهی یافتند ، ترس سراسر وجود آنان را فراگرفت ، نظامیان با کنار گذاشتن زره و دیگر البسه و جنگ افزارهای خود سعی می کردند خود را شبیه مردم عادی شهر جلوه دهند ، مردم شهر از ریش سفیدان شهر درخواست کردند به پیشگاه نادر رفته و درخواست امان نمایند ، قبل اینکه توپخانه ایران شروع به غرش نماید دهها پرچم سفید به نشانه تسلیم از برج و باروی دژ آویزان شده و بدنبال آن بزرگان و ریش سفیدان شهر با ارمغان ها و هدایایی نفیس به اردوی نادر آمدند و درخواست امان کردند
نادر با خوشروئی آنان را پذیرفت و به آنان گفت ما با مردم شهرها سرِ جنگ نداریم و اینک جان و دارائی و ناموس اهالی شهر در امان خواهد بود ، به مردم بگوئید ما را به چشم میهمان بنگرند نه یک دشمن ، بزرگان شهر شادمان به شهر بازگشتند و جارچیان پیام امان نادر را بگوش مردم رساندند ، مردم شهر که میدیدند خطری عظیم از بیخ گوششان گذشته چنان به وجد آمده بودند که با وجود خفت شکست ، در کوچه و برزن به جشن وپایکوبی پرداختند ، نادر طبق روال معمول خود ، اجازه ورود سربازانش را به داخل شهر نداد و با تعیین حاکمی از سوی خود برای پیشاور ، دستور داد ناصرخان را به حضورش بیاورند
#زندگینامه_نادرشاه_افشار⚔
#پسر_شمشیر_فرزند_درگـز
#ادامهقسمتسیونهم
دمی پس از دستور نادر ، ناصر خان را با دستان بسته نزد او آوردند ، سردار دلاور هندی که در درازای مسیر کابل تا پیشاور ، در چندین جنگ رویاروی نادر پایداری کرده بود اینک با دستان بسته ، اما مغرور و سربلند و بدون هیچ ترس و واهمه ای در برابر نادر ایستاده بود
نادر نگاهی به سراپای پیکر بلند و نیرومند و ریش سیاه و دستار (عمامه) سرخ ناصرخان کرد و وقتی در چهره این فرمانده دلاور ، هیچگونه هراس و ترسی ندید او را در دل تحسین کرد و بلافاصله دستور داد بند از دستانش بردارند ، ناصر خان پس از باز شدن دستهایش با احترام ، دست بر سینه مقابل نادر ایستاد ، خاموش ولی استوار با گردنی افراشته ، نادر رو به او کرد و گفت
ناصرخان ، از روزی که از مرز ایران گذشتم تا به امروز تو و پسرت شرزه خان مزاحم ما بودی ، مگر نمیدانستی که ایستادگی در مقابل سپاه ایران ، جز شکست بهره ای نصیب تو نمیکند ، چرا تسلیم نشدی و جان سربازان خود و ما را به هدر دادی ، ناصر خان همانگونه آرام و بی هراس پاسخ داد
بجز جنگ در تنگه خیبر ، میدانستم که حریف سپاهیان شما نخواهم شد ولی من میهنم را دوست دارم ، این سرزمین مرا پرورانده و زندگی خود و خانواده ام ، حاصل دسترنج ملت هند بوده ، من اگر در این روزگار وانفسا نتوانم پاسخ زحمات و بزرگواری هموطنانم را بدهم کِی خواهم داد ، نادر که از صراحت لهجه و سخن استوار سردار دلاور هندی در شگفت شده بود از وی پرسید
هنگامی که پی بردی جنگ ، بی فایده هست آیا حماقت نبود که باز هم با ما به جنگ و ستیز بپردازی ، ناصرخان پاسخ داد ، من سرباز هستم ، سرباز ملت هند ، سرباز به منطق نمی اندیشد بلکه به فداکاری می اندیشد من اجازه ندارم حقی که ملت هند به گردن من دارد با تسلیم و بدر بردن جانم نادیده بگیرم ، جنگیدن برای نگهداشتن میهن حماقت نیست بلکه اوج سرافرازی و سعادت است ، جای افسوس است ، ایکاش در جنگ با تو ، کشته می شدم و خبر اسارت خفت بار من به مردم سرزمینم نمیرسید زیرا ننگ دارم که مردم مرا ترسو بدانند و تصور کنند تسلیم شده ام
نادر زیرکانه گفت افسوس خوردن تو کاری را درست نمیکند تو در همین جا هم ممکن است هر لحظه جان خود را نثار مردمت بکنی ، ناصرخان گفت ، اگر شاهنشاه دستور دهد که دشنه ای به من بدهند هم اکنون نشان خواهم داد که نثار جانم در راه میهن هیچ ارزشی ندارد
سخنان ناصرخان چنان در نادر موثر افتاد که ناگهان بی اختیار و با فریادی بلند گفت ، آفرین ، آفرین ، تو از نظر من سرداری دلاور ، مردی شریف و پاک ، سربازی راستین ، میهن پرستی واقعی و شایسته احترام شایان هستی ، اگر غیر از این رفتار می کردی در نظر من مردی سست عنصر و بی مقدار بودی ، ناصر خان که در مورد خشونت ها و رفتار خشک و یکدندگی نادر داستانها شنیده بود هاج و واج شده بود که آوای نادر او را بخود آورد که میگفت
بله تو بنحوی شایسته به وظیفه خویش عمل کردی ، من با کسانی که مردانگی و دلاوری دارند نه تنها دشمنی ندارم که دوستشان هم دارم ، تو تا آخر دنیا نزد من عزیز و محبوب هستی ، اکنون هم آزاد هستی ، میتوانی پیش ما بمانی و یا هر جائی که دوست داری بروی ، ناصرخان از بزرگواری نادر اشک در چشمانش حلقه زد و گفت ، من اسیر جنگی هستم ، اگر شاه ایران مرا آزاد کند مرا مدیون خود کرده و رسم جوانمردی نیست که انسان با ولی نعمت خود بجنگد از طرفی من کماکان سرباز ملت هند هستم و نمی توانم با شما نجنگم چون در اینصورت به ولی نعمتی دیگر خیانت کرده ام ، لذا از شما استدعا می کنم مرا در اسارت خود نگهدارید تا از تردید و دودلی که پس از آزادی دچار آن خواهم شد رهایی یابم ، حال که امروز ، روح مرا خریدید جسم مرا نیز نزد خود نگهدارید
نادر با مهربانی دستش را بر شانه ناصرخان گذاشت وگفت ، از ته دل افسوس میخورم که تو سردار من نیستی و نمی توانم از تو بخواهم همراه من با ملت هند بجنگی زیرا دشمنان من برادران و دوستان تو هستند و از طرفی نمی توانم با توجه به مردانگی و شجاعتت ، تو را به چشم اسیر جنگی بنگرم ، تو از امروز در دربار ما بسیار محترم خواهی بود تا تکلیف جنگ من با محمد شاه گورکانی روشن شود ، نادر سپس با احضار مسئول تشریفات ، دستورهای شایسته در پذیرائی و ادای احترام به ناصرخان را داد و پس از سه روز ، فرمان حرکت به درون خاک هند را صادر کرد و سپاه ایران همانند سیلی بنیان کن بسوی دهلی بحرکت درآمدند
نگاه پرمهر پروردگار همیشه همراهتون
#زندگینامه_نادرشاه_افشار⚔
#پسرشمشیرفرزنددرگز
#ادامه_قسمت_چهل وپنجم پارت2
در این لحظات حساس و پرهیاهو ، یکی از افراد گارد ویژه نادری بنام حمزه ، بسوی سعادت خان فرمانده کل ستون سوم ارتش هند که بر پشت فیلی سفید ، از داخل هودَجی (هودج اتاقکی بود که بر پشت فیل ها تعبیه و نصب می کردند) افراد خود را رهبری می کرد رفت ، وی ابتدا فیلبان را با پرتاب نیزه ای به هلاکت رسانید و با چابکی تمام سوار بر فیل شد ، حمزه در ابتدا با ضربه شمشیر ، سعادت خان را موقتا از پا انداخته و با تیزهوشی تمام ، در آن هنگامه عظیم و در میان خیل محافظان و سربازان هندی موفق شد ، سعادت خان با فیلش را به اردوی ایران منتقل کند و به اسارت بگیرد ، البته حمزه نمی دانست درون هودج کیست ولی مطمئن بود شخص مهمی را اسیر نموده است ، جنگ با غروب آفتاب موقتا متوقف شد و دو طرف با آماده باش کامل به اردوهای خود بازگشتند
در دومین روز جنگ ، در میان کشته شدگان هندی ، سردار واصل خان فرمانده گارد ویژه محمد شاه و چند شخصیت مهم نظامی دیگر منجمله ، اشرف خان ، شهداد خان ، یادگارخان ، میرحسین کوکه ، اعتبار خان ، علی احمد خان دیده می شد
نادر به نزد سعادت خان ، که توسط حمزه زخمی و خون زیادی از او رفته بود رفت و ضمن احترام به وی ، دستور داد پزشک ویژه شاهی را بر بالین وی حاضر نمایند ، عاشور خان و شیر جنگ خان نیز که زخمی بودند نیز مورد تکریم و بزرگداشت نادر قرار گرفتند
نادر در آن شب تا به صبح نخوابید و لحظه به لحظه گزارش جاسوسان و دیگران را که برای بررسی اوضاع ارتش هند ، در رفت و آمد بودند مطالعه می کرد ، استقامت بدنی و پشتکار نادر ، حتی برای زیر دستانش که سالهای دراز در کنار او بودند شگفتی آور بود
از آن سو ، محمد شاه سران سپاه را به اردوی خود فراخواند ، نظام المللک و سربلند خان باز هم پیشنهاد کرد نیروهای هندی در سنگرهای خود بمانند و به دفاع بپردازند زیرا با توجه به تلفات سنگینی که داده بودند هنوز از لحاظ تعداد نفرات بر سپاه ایران برتری داشتند ، یکی از معتمدین محمد شاه در آن جلسه گفت ، با توجه به اینکه اغلب سرداران و افراد موثر ارتش هند ، کشته و یا اسیر شده اند روحیه سربازان هندی بشدت تضعیف شده و هر لحظه امکان تمرد و نافرمانی ، دور از انتظار نیست ، در آن جلسه قرار بر آن شد سربازان در روز سوم جنگ ، حالت دفاعی بگیرند و به دفاع بپردازند
♨️سومین روز نبرد دشت کرنال🔥
با سر زدن آفتاب روز سوم در حقیقت ، خورشید پیش از تحرکات دو سپاه ، تیرهای زرین و گرما بخش خود را بسوی دو طرف پرتاب میکرد ، با روشن شدن هوا ، فرماندهان هندی با شگفتی تمام دیدند بسیاری از سنگرها خالی است و سربازان هندی شب هنگام ، از تاریکی سود جسته و گریخته اند ، فرماندهان هندی بیدرنگ از نیروهای ذخیره برای پر کردن سنگرها استفاده کردند ، در این اثناء خبر رسید خانِ دوران فرمانده کل ارتش هند ، بعلت زخم های عمیقی که برداشته بود جان به جان آفرین تسلیم کرده است ، انتشار خبر مرگ وی ، اثری ناگوار بر روی همه سپاهیان به ویژه بر محمد شاه گذاشت ، بدستور محمد شاه ، آئین ویژه ای برای تشییع پیکر خان دوران تدارک دیده شد ، نادر علیرغم اصرار سردارانش مبنی بر تاخت و تاز علیه هندیان به آنان گفت ، از جوانمردی به دور است که مراسم مذهبی آنان را بر هم بزنیم ، روز به نیمه رسید و آئین تشییع پیکر خان دوران پایان گرفت ، در این زمان نادر و افرادش آرایش جنگی گرفتند و با دمیدن در بوق های بزرگ و کوس و کرنا ، آماده حمله ای شدید و همه جانبه علیه هندیان شدند
محمد شاه که یکسره روحیه خود را باخته بود دوباره سردارانش را فرخواند تا پیرامون درخواست متارکه جنگ با آنان به مشورت و رایزنی بپردازد ، در این جلسه محمد شاه لب به سخن گشود و گفت
به نظر من ، جنگ و ستیز با این گرگ بیابان و پلنگ خونخوار ، بجز از میان رفتن جوانان و سربازان ما سودی ندارد ، ما در یک روز هشت سردار دلاور خود را از دست دادیم لذا پیشنهاد می کنم که درخواست متارکه جنگ بنمائیم ، چهره سرداران هندی با شنیدن این سخن از هم شکفت و جملگی پیشنهاد محمد شاه را به صلاح ملت هند دانستند ، لحظات چندانی از این فرمان نگذشته بود که نظام الملک ، وزیر محمد شاه از سرا پرده شاهی بیرون آمد و قبل از حمله نادر ، با شتاب چندین پرچم سفید برافراشته و بهمراه چند افسر بلندمرتبه بسوی اردگاه نادر براه افتاد
# دوستداران _ولايت
https://eitaa.com/doostdaranvelayat
هدایت شده از دوستداران ولایت
#زندگینامه_نادرشاه_افشار⚔
#پسرشمشیرفرزنددرگز
#قسمتپنجاهوچهارم
نادر پس از سامان دادن کشورهای آسیای میانه ، پیروزمندانه به مشهد بازگشت ، در راه بازگشت به مشهد جاسوسان وی به اطلاع رسانیدند اموال بسیاری ازخزانه بسرقت رفته ، نادر برافروخته شد و پس از رسیدن به مشهد دستور داد مستوفیان (حسابداران) ، موشکافانه به حساب های خزانه ملی رسیدگی کنند که پس از بررسی دقیق متوجه شد پنج نفر از مسئولان رده بالای حکومتی با حساب سازی و تبانی با یکدیگر ، مقادیر زیادی از اموال دولتی را از بیت المال بسرقت برده اند ، بدستور نادر ، جارچیان مردم را دعوت کردند که در میدان جلوی حرم رضوی اجتماع نمایند ، جمع کثیری ازمردم در میدان حاضر شدند ، بدستور نادر ، کوره ای از آتش آماده کردند و سکه های طلا را در کوره ذوب کرده و طلاهای گداخته شده را در دهان و چشمان گنهکاران ریختند ، در اعلامیه ای که پس از مجازات دزدان بیت المال ، توسط جارچیان خوانده شد آمده بود بدستور حضرت ظل اللهی ، نادر شاه افشار ، چشمان طمع تبهکارانی که به خزانه مردم خیانت کنند اینچنین با زر و سیم (طلا و نقره) ، برای همیشه بسته خواهد شد
(احتمالا واژه و ضرب المثل نقره داغ ، از اینگونه مجازات ها سرچشمه گرفته باشد)مطمئن نیستم
نادر پس از مدت کوتاهی به انتقام خون برادرش (هنگامیکه نادر در هندوستان بود ابراهیم خان در جنگ ، بدست لزگی ها کشته شده بود) و به قصد سرکوبی مجدد لزگی ها که اینک با تحریک روس ها دست به شورش زده بودند بهمراه پسرش رضاقلی میرزا و علیقلی خان ، پسر برادرش بسوی قفقاز حرکت کرد ، در مسیر راه ، در کنار دژی بنام اولاد در مازندران ، جنگلی انبوه وجود داشت که نادر و سپاهیانش می باید از آن عبور کنند ، نادر هنوز چند صد متری بداخل جنگل نرفته بود که ناگهان صدای شلیک گلوله ای برخاست ، گلوله از میان بازو و بدن نادر گذشت و با ایجاد جراحت در بازوی راست ، شست دست چپ نادر را که افسار اسب را بدست داشت را قطع کرد و با اصابت به جمجمه اسب ، مغز حیوان را متلاشی کرد ، نادر بسرعت خود را از اسب به زیر انداخت و پناه گرفت تا آماج شلیک های احتمالی بعدی نشود
محافظان نادر بیدرنگ نادر را در میان گرفتند و گارد شاهی نیز برای دستگیری ضارب ، در جنگل پراکنده شد ولی هر چه گشتند اثری از تیرانداز نیافتند ، پس از یک درهم ریختگی چند ساعته و بستن زخم های نادر ، سپاهیان مجددا آرایش خود را بازیافته ، بسوی قفقاز حرکت کردند ، در طول مسیر ، اندیشه های گوناگونی نادر را بشدت آزرده خاطر می کرد و نسبت به همه ، حتی پسرش رضاقلی میرزا مشکوک شده بود
این بدگمانی هنگامی به اوج خود رسید که شب هنگام ، نادر در داخل چادر خود نامه ای یافت که با دست چپ نوشته شده و در آن یاد آور شده بود ، *پسرت رضاقلی میرزا ، ترتیب دهنده این سوء قصد بوده است* ، نادر همه نگهبانان را شخصا بازجوئی کرد تا آورنده نامه را پیدا کند ولی موفقیتی حاصل نشد (بعدها پس از نادر ، هنگامیکه علیقلی میرزا به سلطنت رسید به نزدیکان خود گفته بود آن نامه را من نوشتم تا نادر را به رضاقلی بدبین و روزگارش را تلخ کنم)
زخم های نادر کم کم رو به بهبود می رفت ولی سوءظن و بدگمانی وی نسبت به اطرافیانش ، زخمی بود که روز به روز بزرگتر و چرکین تر و عمیق تر می شد ، نادر در افکار خود ، به سرگذشت پادشاهان قبل از خود می اندیشید ، شاه تهماسب اول چند پسر خود را کشت ، شاه سلیمان صفوی (پدر شاه سلطان حسین) نیز پسر بزرگ خود را کشت ، شاه عباس بزرگ ، چهار تن از پسران خود را ، یا کشت یا کور کرد
اطرافیان نادر با تعجب می دیدند چهره فرمانده دلاورشان روز به روز درهم تر و ابروانش گره خورده تر و رفتارش تندتر و خشم آگین تر شده ، کمتر کسی جرات می کرد با نادر روبرو شود ، همگان سعی می کردند تا می توانند از وی دور باشند و به بهانه های مختلف از رفتن به نزد او خودداری می کردند ، زندگی برای نادر تلخ شده بود و به سایه خودش هم بدگمان بود ، شب ها خوابش نمی برد و به مشروبات الکلی باده و می پناه برده بود
سپاه ایران بهمراه نادر به ری (تهران) رسید و از آنجا به قزوین و در نهایت به قفقاز رسید ، سردار عبدالغنی خان و سردار فتحعلی خان و گالوشکین ، نماینده به پیشواز نادر آمدند و گزارش سرکوبی شورشیان قفقاز را به نادر دادند ، با شنیدن پیروزی های سپاه ایران تا دو سه روز از عکس العمل های تند نادر کاست ولی پس از چند روز دوباره دیو سوء ظن و بدگمانی در وجودش رخنه کرد و همان نادر چند روز پیش گردید
گالوشکین که در برخوردهای چند سال پیش با نادر شیفته اخلاق نادر بود این بار با مردی روبرو شده بود که دارای تندخوئی تحمل ناپذیری بود ، وی در نامه ای که برای ملکه روسیه فرستاد اینگونه نوشت
#دوستداران_ولایت
@doostdaranvelayat
https://eitaa.com/doostdaranvelayat
هدایت شده از دوستداران ولایت
#زندگینامه_نادرشاه_افشار⚔
#پسرشمشیرفرزنددرگز
#ادامهقسمتپنجاهوچهارم
نادر همانند بخت النصر (پادشاه خونخوار آشور وبابِل و ابر قدرت زمان ، که سلسله وی توسط کوروش پادشاه هخامنشی سرنگون شد) سرمست از پیروزیهائی است که در ازبکستان و ترکمنستان و قزاقستان بدست آورده ، او به من گفت من با یک پا هند را فتح کردم و تردید ندارم اگر با دو پا حرکت کنم دنیا را فتح خواهم کرد او با اینکه با امپراتوری عثمانی که دشمن ماست سرِ ناسازگاری دارد اما به کشور ما هم (روسیه) نظر خوبی ندارد و می گوید همه بیگانگان سر و ته یک کرباسند
هیچ اطمینانی به این کوه آتشفشان نیست چه بسا یک روز هم بر سرِ ما آتش ببارد ضمنا او بسیار تندخو و کم حوصله شده و اطرافیانش از رفتن به نزد او بشدت واهمه و ترس دارند و همگان می دانند در صورت نزدیک شدن به او جانشان در کف دستشان است
نادر پس از توقف کوتاهی در قفقاز (شامل کشورهای آذربایجان ارمنستان گرجستان کنونی که هزاران سال بخش جدائی ناپذیر ایران بوده) بسوی شمالی ترین بخش قفقاز یعنی داغستان لشگر کشید آتش کینه نادر از مرگ برادر هنوز در دلش زبانه می کشید وی هنگامیکه به داغستان رسید از سرداران خود خواست او را به میدان جنگی که برادرش در آنجا کشته شده بود ببرند نادر پس از رسیدن به آنجا در اقدامی بی سابقه دستور داد شماری از لزگیان را که در جنگل های آن نواحی سکونت داشتند را دستگیر و همه را گردن بزنند سرداران نادر و حتی دشمنان نادر همگی در شگفت و بهت و حیرت فرو رفته بودند که چگونه می شود مردی که با جوانمردی و بزرگواری هر دشمنی را پس از شکست و تسلیم می بخشید اکنون با گروهی از لزگیان بیگناه که هیچ نقشی در کشتن برادرش نداشتند اینگونه رفتار می کند
طبیب مخصوص نادر مردی هندی بنام علوی بود او با دیدن چنین وضعی به بهانه رفتن به حج از نادر اجازه خروج گرفت و دیگر به ایران بازنگشت
در این گیر و دار به نادر خبر دادند دسته ای از قبایل قراچه داغی در داغستان در بخش جنگلی آن منطقه به نیروهای دولتی ایران شبیخون زده و مقادیر زیادی از ساز و برگ سپاه ایران را به یغما و تاراج برده اند نادر که از لحاظ روحی در حال نزدیک شدن به مرز جنون بود دستور داد تمامی نگهبانان آن منطقه که به فکر و تصور او در انجام وظیفه کوتاهی کرده بودند مجازات و اعدام شوند سپس در جلسه ای که با فرماندهان خود برگزار کرد سوگند خورد تا همه یاغیان و سرکشان داغستانی را سر به نیست نکند خاک قفقاز و داغستان را ترک نخواهد کرد سرداران نادر با افسوس تمام مشاهده می کردند وضعیت روحی فرمانده دلاورشان تحمل ناپذیر شده و به ببری زخمی و خطرناک و غیر قابل پیش بینی مبدل شده است ، هیچکس حتی جرات ارائه هیچ پیشنهاد و راهکاری به وی را نداشت
روز بعد نادر در آن سرمای طاقت فرسا و جانسوز منطقه دستور پیشروی صادر کرد در این اثناء باران سیل آسا و پس از آن بوران برف ، پیشروی نیروهای ایران را مختل کرد طوریکه سپاه ایران حتی نتوانست یک کیلومتر هم پیشروی نماید ، نادر بناچار به دربند بازگشت و از روس ها که در دریای خزر دارای ناوگان کشتیرانی تجاری مجهزی بودند درخواست اجاره کشتی نمود تا از طریق دریا به داغستان بتازد
نماینده روس ها بنام گالوشکین مجددا نزد نادر آمد و گفت ، ملکه الیزابت پترونا بهترین سلامها را فرستاده و انتظار دارد دو کشور در کنار هم با صلح و دوستی زندگی کنند ، نادر مجددا درخواست خود را با گالوشکین در میان نهاد ، گالوشگین در ظاهر زیرکانه اطاعت کرد و نامه ای به امپراتریس روس فرستاد و نوشت
تحویل کشتی به نادر اصلا به صلاح نیست ، زیرا چه بسا او ، آن ها را پس ندهد و با همین کشتی ها اقدام به سازمان دادن یک نیروی دریائی قوی در دریای مازندران نماید ( قسمت اعظم دریاچه خزر از شرق و جنوب و غرب در اختیار ایران بود) به نظر من ، باید با این مرد قدرتمند که دارای اعتماد به نفسی بی مانند است با احتیاط کامل و هوشیاری رفتار نمائیم
توقف نادر در داغستان ، تا پایان زمستان به درازا انجامید ، تاخیر در گوشمالی قراچه داغی ها و ندادن کشتی از سوی روس ها و کمبود آذوقه سپاه و علوفه اسبان و از همه بدتر ، پیدا نشدن سرنخ توطئه قتل خودش و سوء ظن کشنده و نفس گیر به عزیزترین پسرش که در خلق و خو و ورزیدگی اندام و دلاوری ، دست کمی از خود او نداشت همه و همه دست بدست هم داده بود و روزگار سختی را برای او رقم زده بود و از لحاظ روحی در وضعیتی بحرانی قرار داشت
فصل بهار فرا رسید نادر با تحمل دشواریهای فراوان و گذر از باتلاقها و رودهای خروشان و کوههای سر به فلک کشیده و دره های عمیق ، خود را به منطقه نبرد رسانید و در سه حمله پی در پی به شورشیان تاخت ، لزگی ها که از کشتار یکصد نفر از هموطنان خود بدست نادر خشمگین بودند با وجود تلفات سنگین باز هم دلیرانه مقاومت می کردند
#دوستداران_ولایت
@doostdaranvelayat
https://eitaa.com/doostdaranvelayat
هدایت شده از دوستداران ولایت
#زندگینامه_نادرشاه_افشار
#پسرشمشیرفرزنددرگز
#ادامهقسمتپنجاهوچهارم پارت2
سومین مرحله نبرد ، لزگی ها که از شکست خود مطمئن شده بودند جلسه ای ترتیب دادند و قرار گذاشتند یک گروه دویست نفره از بهترین سوار کاران لزگی که در یکه سواری و شمشیر زنی ، مثل و مانندی نداشتند و مردانی فدائی و از جان گذشته بودند به هر نحوی که شده خود را به نادر برسانند و او را از پای درآورند ، هر دویست نفر با یکدیگر پیمان خون بستند که در هر شرایطی ، میدان را تا کشتن نادر خالی نکنند
فردای آن روز ، واپسین روز جنگ آغاز شد ، از این سو نادر که با خشم و نفرت سختی جنگ را با لزگیان آغاز کرده بود برای اینکه هر چه زودتر کار آنها را یکسره کند در پیشاپیش سپاه مانند پلنگی نیرومند به این سو و آن سو می تاخت و لزگیان را مانند برگ خزان از صدر زین اسبهایشان ، به زیر می افکند و راه را برای نیروهای پشت سرش می گشود ، فرمانده لزگیان منتظر موقعیت مناسبی بود تا نادر را در دامی که برای او آماده کرده بود بیندازد ، لذا در ظاهر به عده ای از افراد خود دستور عقب نشینی داد ، نادر بدون اینکه به عواقب تعقیب خود بیندیشد بی محابا به دنبال فراریان تاخت ، در این زمان دویست سرباز از جان گذشته و کینه توز لزگی ناگهان از کمینگاههای خود بیرون آمدند و با شمشیرهای برهنه ، بسوی نادر تاخته و اسب او را رَم دادند و با شلیک گلوله ای به شکم اسب وی، حیوان را به زمین غلطاندند
نادر با چابکی شگفت آوری در یک لحظه خود را از اسب جدا و با اینکه دست چپش شست نداشت با هر دو دست با تبرزین و شمشیر دست به دفاع از خود زد ، او در آن لحظات نفس گیر تنها کاری که می کرد آن بود که با ضربات تبرزین و شمشیر ، پاهای اسبان لزگیان را قطع می کرد که نتیجه این کار ، آن بود که می توانست سوارانی را که موفق می شدند به وی نزدیک شوند را از اسب سرنگون و با ضربت تبرزین و شمشیر ، آنها را از پای در آوَرَد ، غلطیدن اسبها و سواران بر روی زمین و در نزدیکی نادر باعث می شد که سواران پشت سر نتوانند به او نزدیک شوند ، این محاصره سخت و مرگ آفرین چند دقیقه ای بطول انجامید تا اینکه همراهان نادر سر رسیدند و توانستند او را از یک مرگ حتمی و صد در صدی برهانند ، نادر در حالیکه با مرگ فاصله ای نداشت و چند جای بدنش دچار خونریزی شده بود توسط یکی از سرداران وفادارش از آن مهلکه ای عظیم نجات یافت و جان به در برد ، جنگ تا پایان روز ادامه یافت و تلفات سنگینی به لزگیان وارد شد و باقیمانده آنان به کوهها و بیغوله های اطراف پناهنده شده و گریختند
نادر که از چند نقطه از بدنش دچار خونریزی شده بود به چادر فرماندهی رفت و تحت درمان قرار گرفت ، شب هنگام نیز بر اثر خونریزی و عفونتِ زخم های ریز و درشتی که بر او وارد شده بود تب شدیدی سراسر وجودش را فرا گرفت که موجب نگرانی اطرافیانش گردید
دو روز گذشت تا نادر توانست مجددا بر روی پاهای خود راه برود و بدون اینکه ذره ای نشان از ببماری و یا ضعف در وجودش نمایان شود به سرکشی از اردو پرداخت ، در این اثناء به نادر خبر رسید فردی که در جنگل های مازندران به وی تیراندازی کرده در شهر هرات به چنگ جاسوسان افتاده ، نام ضارب ، آقا میرزا نیک قدم بود که در مدتی که رضاقلی میرزا بعنوان ولیعهد ایران در مشهد حکومت می کرد در دربار وی رفت و آمد داشته ، این خبر قلب نادر را در سینه اش به تپش در آورده ، روانش را آشفته و مُشَوَش کرده و تمرکزش را بهم زده بود
بدستور نادر ، دویست نفر از سواران کارآمد مامور شدند که به هرات (شهری در افغانستان امروزی) رفته و ضارب را بدون اینکه اجازه دهند با کسی سخن بگوید به اردوی وی در قفقاز بیاورند
#دوستداران_ولایت
@doostdaranvelayat
https://eitaa.com/doostdaranvelayat