#زندگینامه_نادرشاه_افشار⚔
#پسرشمشیرفرزنددرگز
#قسمتبیستوسوم
تمامی فعالیت های مهاجمین ر به سمت وسوی نادر داشت ، حمله کنندگان در چند دقیقه اول پی بردند با نیزه و شمشیر در مقابل این یلان و پهلوانان بی نظیر دوران ، راه بجائی نخواهند برد لذا بر آن شدند نادر را با تیراندازی از پای درآورند یکی از تیرها به شانه نادر خورد و بازوی او را غرق خون کرد ، دومین تیر به گردن اسب محبوب نادر اصابت و نادر از اسب سرنگون و به زمین غلطانید ، ترکها با دیدن این صحنه ، فریاد زدند نادر کشته شد ، نادر کشته شد
این وضعیت مدت زیادی بطول نینجامید و در مقابل چشمان حیرت زده همگان ، نادر با توان و پایداری معجزه آسای خود از زمین برخاست و اسب بی صاحبی را یافته و بر روی آن جهید ، اکنون سربازان ایران بودند که با شادی و هلهله فریاد می زدند زنده باد نادر ، زنده باد نادر
نادر با وجود زخمی که برداشته بود با وجود اصرار و سپس التماس فرماندهان خود ، مبنی بر عزیمت به چادر فرماندهی ، گوشش بدهکار نبود و هنوز می جنگید و به سربازان خود روحیه می داد ، گویی در وجود این مرد چیزی بنام آرامش و خستگی وجود نداشت و در بدن این مرد ، دو قلب می تپید ، تمامی ترک ها که اینک نادر را بخوبی شناخته بودند پیوسته از جهات مختلف ، نوک پیکان تمامی حملات خود را بر روی نادر متمرکز کرده بودند ، در یکی از حملات دسته جمعی ، ترکها مجددا با تیر اندازی نادر را مورد هدف قرار داده و اسبش نیز توسط نیزه داران دشمن از پای درآمد ، نادر مجددا بر روی زمین غلطیده بود و با همان تن مجروح مجددا بر پای خود ایستاده و این بار همچون سرباز پیاده ، شمشیر از نیام کشیده به چپ و راست می تاخت
در این احوالات هولناک ، عده ای سرباز فداکار و از جان گذشته ایرانی ، با سختی زیاد و کوششی مثال زدنی خود را به نادر رسانده و او را که دچار ضعف ناشی از خونریزی نیز شده بود را بر بالای اسبی نشانده و با رم دادن اسب بسوی اردوگاه ایران ، جلوی سربازان ترک که قصد تعقیب نادر را داشتند را مردانه سد کرده و سپس دیوانه وار با آنها به زد و خوردی خونین پرداختند ، هر چند حتی یکنفر از آنان زنده نماند و همگی شربت مرگ نوشیدند ولی مقصود آنان که خلاصی و زنده ماندن نادر بود محقق شد
نادر با همان تن زخمی دستور عقب نشینی صادر کرد و برای اینکه در عقب نشینی تلفات کمتری به نیروهایش برسد تاکید کرد این کار در حالت جنگ و گریز انجام شود
در این جنگ توپخانه و ساز و برگ و تجهیزات سبک و سنگین و خواربار و آذوقه ایران ، همه به دست ترکها افتاد و سه هزار ایرانی به اسارت درآمدند و بیست و پنج هزار نفر کشته شدند ، ترکها نیز در این جنگ ، بیست هزار کشته دادند
در آنسوی میدان نادر شکست خورده ، زخمی و خسته در چادر خود ، سر در گریبان غم و اندوه فرو برده بود، نادر در همان حال که طبیب اردو در حال بستن زخم ها و جلوگیری از خونریزی بود دستور داد سریعا پیکی به سوی بغداد اعزام و به نیروهای محاصره کننده اخطار شود هر چه زودتر دست از محاصره بغداد برداشته و بسرعت عقب نشینی کنند
از اینطرف سرداران پیروز عثمانی برای عرض تبریک به چادر توپال عثمان پاشا رفتند و هر کدام برای خوشامد توپال عثمان مطلبی می گفتند ، در این میان توپال عثمان رو به سردارانش گفت من در تمام جنگهائی که تا بحال داشته ام چنین جنگجوی دلاور ، و چنین سربازانی فداکار را ، در هیچ جائی ندیده ام ، نادر دو بار زخم برداشت و از اسب فرو افتاد ولی با روحیه و اعتماد به نفسی مثال زدنی دوباره برخاست و فرماندهی خود را از سر گرفت و اگر گرد و خاک و تشنگی سربازان نادر ، به کمک ما نیامده بود شکست ما هم از این مرد خستگی ناپذیر ، دور از انتظار نبود ، توپال عثمان از اینکه نادر زنده مانده بود ابراز شادمانی کرد و گفت که دلبستگی شدیدی به نادر در قلب خود احساس می کند
توپال عثمان پاشا هم سریعا پیکی را روانه بغداد کرد تا شکست نیروهای ایران را به احمد پاشا گزارش نماید ، هر دو پیک ایران و عثمانی هر کدام جداگانه و با دو پیغام متفاوت بسوی بغداد روانه شدند ، منطقه هر لحظه آبستن حوادث جدیدی بود و بسته به این بود ، کدام پیک ، زودتر به خود را به بغداد برساند