#زندگینامه_نادرشاه_افشار⚔
#پسرشمشیرفرزنددرگز
#قسمتدوازدهم
نادر بهمراه سوارانش ، پیروزمندانه وارد اصفهان شد ، مردم با دیدن پیکر رشید و استوار نادر ، در حالیکه می دانستند او همان کسی است که غرور از دست رفته ایران و ایرانی را مجدد به آنان بازگردانیده ، بسوی او می دویدند و با فریادهائی از عمق جان ، زنده باد نادر سر می دادند ، سپاهیان نادر که با دیدن موج بی پایان و فشرده مردم ، جان فرمانده خود را در خطر می دیدند ، با دشواری و زحمت زیاد ، راه را برای نادر می گشودند ، اصفهان دیروز ماتَم زده بود و امروز از فریادهای شادی بخود می لرزید ، دیروز از غم و اندوه و امروز از شوق و شادی ، های های می گریست
پس از رسیدن به کاخ شاهی ، نادر فرمان داد پیکر شاه سلطان حسین بی نوا و همچنین پیکرهای آغشته بخون چند تن از زنان حرمسرای اشرف که او را همراهی نکرده بودند ، با احترام به خاک بسپارند ، مردم با وجود گِلِه و شکایت هائی که از بی عرضگی و بی کفایتی شاه سلطان حسین ، در ترس از جنگ ، برابر محمود افغان داشتند از مرگ او اندوهگین شده و در ماتم او می گریستند
کمی بعد ، مردم به خشم آمده اصفهان که در طول هفت سال فرمانروائی محمود و اشرف ، از شهروندان عادی افغان که ساکن اصفهان بودند کینه به دل داشتند ، در صدد برآمدند با حمله به آنان تا آخرین نفرشان را گوشمالی داده و بکشند ، نادر که از تصمیم مردم اطلاع یافته بود در میدان نقش جهان به میان آنان آمد و گفت
ای مردم ، اگر کسی دزدی کند و یا بی ناموسی نماید فرار کند آیا شما اجازه دارید که پدر یا برادر او را مجازات کنید ، مردم گفتند ، نه ، هرگز نمی توان کسی را بجای دیگری مجازات کرد ، نادر ادامه داد ، اینها هموطنان ما هستند که در این هفت سال به کسب و تجارت مشغول بوده اند ، با شما جوشیده و از آنها زن گرفته اید و دختران خود را به عقد آنان در آورده اید ، هیچ جرمی نیز مرتکب نشده اند ، لذا چنانچه از سوی هر کسی تعرضی به این افراد که هموطنان ما هستند صورت پذیرد ، با مجازات قانونی نیز مواجه خواهد شد ، سخنان نادر با اقبال عمومی مردم روبرو شد و افغانهای ساکن اصفهان نفس راحتی کشیدند ، نادر سپس نامه ای به شاه تهماسب که ساکن مشهد بود نوشت و از او دعوت کرد برای جلوس بر تخت سلطنت ایران ، به اصفهان تشریف بیاورد ، چند روزی نگذشته بود که شاه تهماسب بی خبر از قتل پدرش وارد اصفهان شد
نادر پیشاپیش سربازان خود به پیشواز شاه رفته و افسار و لگام اسب شاه را به نشانه احترام بدست گرفت ، شاه تهماسب که همه اعتبار و تاج و تخت پادشاهی اش را مدیون نادر می دانست بلافاصله از اسب پیاده شد و نادر را در آغوش گرفت و با هم بسوی قصر به راه افتادند ، نادر می کوشید دنباله رو شاه تهماسب باشد ولی شاه اجازه نداد و شانه به شانه نادر ، در میان شادی و هلهله مردم به کاخ پادشاهی رسیدند
شاه تهماسب پس از حضور در قصر ، از قتل پدرش توسط اشرف افغان اگاه شده و با افسوس ، به سیَه روزی پدرش که از هر گونه جنگ و خونریزی گریزان بود و در طول سلطنتش بجز رنج و خواری چیزی ندیده بود می اندیشید و زار زار می گریست ، چند لحظه ای بیشتر نگذشته بود که ناگهان رو به نادر کرد و گفت ، به تو دستور نمی دهم ولی از تو میخواهم اشرف پلید و جنایتکار را ، زنده دستگیر کرده و او را به نزدم بیاوری ، من زنده او را میخواهم ، نادر تعظیمی کرد و گفت البته دستور پادشاه را اطاعت می کنم ولی هنوز شیراز و کرمان و دیگر شهرهای جنوب کشور ، در اختیار اشرف است که ابتدا باید آنها را از این مرد یاغی باز پس بگیریم
نادر پس از اینکه خیالش از بابت پایتخت ایران آسوده شده بود دو روز پس از آمدن شاه تهماسب نزد وی آمده و اجازه خواست که به تعقیب اشرف پرداخته و شر او را برای همیشه از سر ایران کم کند ، شاه تهماسب بدون درنگ ، درخواست نادر را پذیرفت و نادر با نیمی از سپاهیان خود به سمت شیراز حرکت کرد
اشرف وقتی حرکت نادر به سوی شیراز را شنید به پیشنهاد سردار آزموده خود بنام سیدال خان ، که اشرف را از محاصره شدن در شیراز توسط نادر بر حذر می داشت ، با مشورت وی تصمیم گرفت شهر زرقان را که دارای موقعیت کوهستانی و تنگه های پر پیچ و خم بود را برای دفاع و شکست نادر برگزیند ، لذا با تجدید قوائی که با نفرات اعزامی از چند شهر تحت تسلط حود بدست آورده بود با بیست هزار نفر بر نقاط حساس تنگه مستقر شده و با پنهان شدن در آنجا ، منتظر رسیدن نادر شد
عضویت در کانال ایتا👇👇👇
_
#دوستداران_ولایت