دوست شــ❤ـهـید من
. پریشب وقتی داشتم بر میگشتم، تنها، کِرمَم گرفت به یکی زنگ بزنم. ذهنم رفت پیش مرتضی، گفتم یه زنگ بزنم حالشو بپرسم. تو ماشین، تو ترافیک، تو تاریکی شب، تو سرما، زنگ زدم ولی مرتضی برنداشت. ناخودآگاه تو مخاطبین دنبال اسمت گشتم تا به تو زنگ بزنم. م م م م م م م م محمودرضا بیضایی... . . ولی یهو یه چیزی یادم اومد. یه چیزی تیر کشید یه دردی همه وجودمو گرفت مثل چاقو کشیدن رو زخمی که خشک شده انگار خون تازه راه افتاد... از چشمم با خودم گفتم محمود اگه بودی الان زنگ میزدی میگفتی پایه ی مشهد هستی؟ از خدا خواسته میگفتم آره، کیا میان؟ میگفتی امید و علی رو هماهنگ کردم. تو دلم ذوق مرگ میشدم و میگفتم حله. جا ردیفه؟ میگفتی آره، زنگ زدم به حسینیه تهرانیا ردیفش کردم. یه کوپه میگیریم و میریم. و قطار و من و تو مشهد و امام رضا و سلامِ دم باب الرضا و سرمای صحن جامع و همون جایِ همیشگی تو صحن گوهرشاد... زانو به بغل بگیریم و زُل بزنیم به گنبد آقا و اشک حلقه بزنه تو چشمامون و فرت و فرت به بچه ها پیامک بدیم که حمید، مصطفی، مهدی، مرتضی، حسین، داوود.... جای همیشگی به یادتونیم... محمود میدونی چند وقته حرم نرفتم، میدونی چند وقته امید و علی رو ندیدم، میدونی چند وقته.... تو حلقه ی رفاقتا بودی... دلیلِ اتفاقای خوب. میدونی چند وقتِ ندیدمت... . . دو هفته دیگه که بیاد، میشه درست پنج سال که ازت دورم... دوووور.... دورِ دوووور، و فکر میکردم ازین دوری بمیرم، و دوست داشتم بمیرم... مثل مسیب ولی فکرش رو هم نمیکردم بمونم و به این موندنِ کوفتی عادت کنم.... چه عادت بد و وحشتناکی... . . القصه محمودرضای قصه ی ما! میشنوی صدامو داداش؟ منتظرم بهم بگی پایه ی اومدنی؟ بگم آره محمود، خیلی وقته. بگی جاتو ردیف کردم، بلیطت رو هم جور کردم، دست بچه ها رو بگیر و بیا.... بیا و بمون... بمون... . . منتظرم محمودرضا مشهد صحن گوهرشاد همون جای همیشگی، یادم کن محمود.... صبر کن منم بیام رفیق . . ﺑﻌﯿﺪ ﻧﯿﺴﺖ ﮐﻪ ﮔﺮ ﺗﻮ ﺑﻪ ﻋﻬﺪ ﺑﺎﺯﺁﯾﯽ ﺑﻪ ﻋﯿﺪ ﻭﺻﻞ ﺗﻮ ﻣﻦ ﺧﻮﯾﺸﺘﻦ ﮐﻨﻢ ﻗﺮﺑﺎﻥ ﺗﻮ ﺁﻥ ﻧﻪ‌ﺍﯼ ﮐﻪ ﭼﻮ ﻏﺎﯾﺐ ﺷﻮﯼ ﺯ ﺩﻝ ﺑﺮﻭﯼ ﺗﻔﺎﻭﺗﯽ ﻧﮑﻨﺪ ﻗﺮﺏ ﺩﻝ ﺑﻪ ﺑﻌﺪ ﻣﮑﺎﻥ ﻗﺮﺍﺭ ﯾﮏ ﻧﻔﺴﻢ ﺑﯽ‌ﺗﻮ ﺩﺳﺖ ﻣﯽ‌ﻧﺪﻫﺪ ﻫﻢ ﺍﺣﺘﻤﺎﻝ ﺟﻔﺎ ﺑﻪ ﮐﻪ ﺻﺒﺮ ﺑﺮ ﻫﺠﺮﺍﻥ ﻭﺻﺎﻝ ﺩﻭﺳﺖ ﺑﻪ ﺟﺎﻥ ﮔﺮ ﻣﯿﺴﺮﺕ ﮔﺮﺩﺩ ﺑﺨﺮ ﮐﻪ ﺩﯾﺮ ﺑﻪ ﺩﺳﺖ ﺍﻭﻓﺘﺪ ﭼﻨﯿﻦ ﺍﺭﺯﺍﻥ ﺯ ﺩﺳﺖ ﺩﻭﺳﺖ ﺑﻪ ﻧﺎﻟﯿﺪﻥ ﺁﻣﺪﯼ ﺳﻌﺪﯼ ﺗﻮ ﻗﺪﺭ ﺩﻭﺳﺖ ﻧﺪﺍﻧﯽ ﮐﻪ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺭﯼ ﺟﺎﻥ... . . . 👇👇 🌺 @dosteshahideman