۷۷۲ همسرم گفت این چه حرفیه؟! دیگه خواست خدا بوده، پسر و دختر هردو هدیه ای از طرف خداست، من دوست داشتم یک پسر داشته باشیم تا بتونه حامی خواهراش بشه. حالا عیب نداره ان شاءالله بچه بعدی😀 و من گفتم که وای خدا چه پررویی تو، من با این حالم بچه بعدی هم میخواد حتما اونم بیخبر😡 بلند شدم رفتم چایی بیارم و همین طور که چایی رو ریختم دخترا و همسرم داشتند تلویزیون تماشا میکردند و آرام پز هم روی شعله، نمیدونم نیم ساعت نشده بود که من دوباره حرف مو تکرار کردم. من حرفمو زدم اگر نمیخوای زودتر دارو بگیر این همه سقط کردند یکی هم ما، باز فردا همه میگن ۳ تا دختر داری، پسر نداری، تو این حرفها بودم، یک آن یک صدای مهیبی آمد درحد یک چشم بهم زدن من از جام بلند شدم یک نگاه به سمت گازو به سرعت فرار سمت درب خونه😂 نمیدونید با چه سرعتی من که در حالت عادی به زور بلند میشدم به خاطر دردهایی که داشتم، نفهمیدم چه طوری خودمو دم درب رسوندم که همسرم و دخترا با فرار من تازه متوجه شده بودند چه خبره و اونا بعد چند ثانیه بلند شدند و به طرف درب اومدند، خدا شاهده در حد چند ثانیه این اتفاق افتاد یعنی تا رسیدم دم درب از ترس تمام بدنم شروع به لرزیدن کرد. دیگه نتونستم بایستم و همون جا نشستم یعنی تا سر برگردونم سمت خونه که ببینم چی شده انگار از آسمون باران شیشه باریده بود تو خونه و زندگیم، آرام پز زده بود بالا و خورده بود تو هود و برگشته بود تو گاز که شیشه ای بود و صفحه ای تمام تمام تمام زندگی من در عرض چند ثانیه شده بود شیشه😱 این قد شدت پرش و پرتاب شیشه ها زیاد بود که شیشه ها توی اتاق خواب و زیر تخت بچه ها هم رفته بود. وای وقتی زندگیمو دیدم چی شده، موندم نمیتونستم حرف بزنم و درست در آرام پز جایی پرت شده بود که من نشسته بودم دقیق سر جای من و به محض بلند شدن و فرار کردن من، افتاده بود اونجا. در همون لحظه یاد حرفی که زده بودم افتادم و گفتم خدایا غلط کردم منو ببخش اگر خواست و اراده تو نبود، من و همسرم نمیتونستیم و حتی قادر نبودیم ذره ای از وجود این طفل پاک و معصوم و درست کنیم، همسرم که هاج و واج مونده بود که چی شده😂 یعنی نمیشد از سرجامون بلند بشیم و قدمی از قدم برداریم. همسرم سریع رفت و دمپایی از تو حیاط آورد و رفت گازو خاموش کرد، چشمتون روز بد نبینه لوبیا و گوشت رو از رو مبل ها، سبزی ها تو سقف آشپزخونه و پذیرایی نمیدونید تا ۳ روز با اون حال خرابم، شیشه جمع میکردم و دستمال میکشیدم و تا چند ماه بعد شیشه از این طرف و اون طرف پیدا میکردیم. توبه کردم و گفتم خدایا ببخش از این اشتباهم بگذر ولی خدا خودش میدونه اگر چیزی به دلم اومد یکی به خاطر همسرم که دوست داشت پسری داشته باشه و یکی هم به خاطر حرف مردم، که دختر دارند باید بشینن تا یه خواستگار پیدا بشه، اوه دختر دارند پسر ندارند نسلشونو ادامه بدند یا عصای دستشون باشه و... ناراحت بودم. با همه سختی ها گذشت و دختر کوچولوی ما بهمن به دنیا اومد و زایمان بهتری نسبت به قبلی ها داشتم و همسرم خیلی کمک حالم بود. خدارو شکر همسرم و دخترام خیلی خواهر کوچولوشونو دوست دارند و هر روز از دیدنش خدارو شکر میکنم و با بارداری من که ماهای آخر بودم، جاری ام که دوتا فرزند یک دختر و یک پسر ۱۵ ساله داشتند و همیشه میگفتند دیگه بچه نمیخوان، دوباره باردار شدند و یک دختر دیگه خدا عنایت کرده بهشون و بماند که بعضی ها هنوز نگاه سنگینی دارند وقتی میرم بیرون یا خونه اقوام ولی خوب خواست خدا بوده و این زیباتر از هرچیزه و با اتفاق افتادن اون حادثه مطمئن شدم تا خدا نخواد برگی از درخت نمی افته و ما تنها وسیله هستیم یک وقتایی میگفتم برای بارداری دومم کاش میرفتم دکتر حتما پسر میشد اما وقتی اینجا تجربه بعضی از دوستان رو خوندم که حتی با تحت نظر بودن، چیزی که خواستن نشده، مطمئن شدم هیچ کار خدا بی حکمت نیست و تنها خدا آگاه به همه چیزه... ان شااءلله خدا فرج آقا رو هرچه زودتر برسونه تا تمامی فرزندان سرزمینم زیر سایه لطف و مهربانی آقا زندگی کنن و خدا هم مارو به خاطر بعضی فکر ها به خاطر شرایط و حرف های دیگران ببخشه ... درسته در این چندسال درکنار شرایط سخت و فشار های زندگی ماهم خسته شدیم، کم آوردیم اما صبر کردیم. هیچ زندگی صفر تا صدش خوبی و خوشی نیست از ما هم نبوده ولی خداروشکر تونستیم کنار بیایم و ادامه بدیم. من هم خیلی وقتها گریه کردم و خیلی حرفها شنیدم ولی خوب تنها صبر کردن بود که تونست کمکمون کنه و اگر خواست خداوند در پسردار شدن من و همسرم می‌بود، حتما میشد اما مطمئنا خواست خدا این بوده و ما راضی به رضای خدا هستیم. ان شاءالله دخترای منم بتوانند سربازی از سربازان آقا امام زمان بشوند با دعای همه شما عزیزان ☺️☺️☺️ کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075