#تجربه_من ۱۰۸۱
#ازدواج_در_وقت_نیاز
#فرزندآوری
#دوتا_کافی_نیست
#رزاقیت_خداوند
من متولد ۷۱ هستم و همسرجان متولد ۶۶ هستند. سال آخر دبیرستان یه خواستگار پروپا قرص داشتم که وقتی جواب رد شنید چندبار خودش زنگ زد و باپدرم صحبت کرد ولی به خاطر اختلاف فرهنگی بازهم جواب رد دادیم البته دلیل اصلیش این بود که مادرم معتقد بود باید درسم رو تمام کنم بعد.
درست بعد از یک هفته که جواب قطعی اون خواستگار سمج رو دادیم، خواهر همسرجان تماس گرفتن و مادرم به طور خیلی ناگهانی بهشون گفت تشریف بیارید.
یادمه وقتی مادرم تلفن رو قطع کرد، پشیمون شد که چرا بهشون گفته بیایید😂 ولی پدرم گفت اشکال نداره بذار بیان، نهایت جواب رد میدیم.🥲
دو روز بعد دوتا خواهرشوهرام و مادرشوهر عزیزم اومدن خونه مون، وقتی میخواستن برن خواهرشوهرم گفت ما دخترو پسندیدیم فردا شب پسرمون رو میاریم. مادرم انگار زبونش قفل شده بود چیزی نگفت.
یادمه سال ۸۸ بود، گفتن چون هیئت داریم، ساعت ۱۱ شب میاییم. خلاصه وقتی اومدن یک دل نه صد دل عاشق شدم😊 سپردم دست خدا و امام حسین گفتم اگه صلاحمه بشه.
دوجلسه باهم صحبت کردیم، همسرم گفت هیچی ندارم فقط یه موتور دارم اینم از برادرم هست فقط یه شغل خوب دارم. منم هیچی جز اخلاق و ایمان برام مهم نبود.
بعد از تحقیق و آزمایش، یه عقد کنون ساده گرفتیم. یه هفته بعد از عقد خانواده همسرجان منو پاگشا کردن البته با عمو و عمه و خاله و دایی😂 وسط مهمونی صدام زد بیا بیرون کارت دارم وقتی رفتم تو کوچه در ماشین پراید رو برام باز کرد و گفت اینو دیشب خریدم، از پا قدم تو هست، یک سال بود میخواستم بخرم جور نمیشد.
با حرفش خیلی خوشحال شدم بعد سوار شدیم و رفتیم دوردور.فکر کنید یه عالمه مهمون تو خونه ما اومدیم بیرون بچرخیم😂 بعد نیم ساعت اومدیم خونه، عموم گفت جلو چشم ما عروس رو میدزدی😂اون شب خیلی خوش گذشت.
بعد از یک سال من دیپلم گرفتم، همسرجان گفت اگه میخواهی درست رو ادامه بده ولی من اصلا علاقه به درس نداشتم پس به دیپلم راضی شدم.
همسرجان هم همون موقع ها ماشین رو فروخت و با یه کم پول یه خونه نیمه کاره خرید. دوسال و نیم طول کشید تا طبقه بالارو ساخت، این شد که ما بعد از سه سال و نیم عقد سال ۹۲جشن گرفتیم و وارد منزل خودمون شدیم.
من و همسرجان خیلی علاقه به بچه داشتیم، بعد از یک سال تصمیم گرفتیم بچه دار بشیم. شکرخدا زود نتیجه گرفتیم و فروردین ۹۴ خدا فاطمه خانوم خوشگل رو با زایمان راحت و طبیعی به ما داد.
بعد از پنج سال تصمیم گرفتیم دومی رو بیاریم، شکرخدا باز هم زود نتیجه گرفتیم و خرداد ۹۹ علی آقای توپول و شیطون رو با زایمان راحت و طبیعی به دنیا آوردم.
بعد از چهار سال دوباره هوس بچه کردیم، به همسرم گفتم دخترم فروردین و پسرم خردادی هست بیا یه بچه بیاریم که اردیبهشتی باشه😂خلاصه با برنامه ریزی اردیبهشت ۱۴۰۳ آقا عارف لوس رو خدا بهمون داد این هم با زایمان طبیعی و راحت تر از اونا ولی بارداریم سخت تر بود. الان آقا عارفم ۷ماهشه. من و همسرم قرار گذاشتیم بعد از سه سالگی پسرم اقدام کنیم برای چهارمی انشالله اگه خدا بخواد دختر بیاریم البته ماه تیر باشه چون تولد همسرجان مرداد هست.میخاهیم پنج ماه اول سال رو تولد داشته باشیم😂
از پا قدم بچه هام روز به روز زندگیمون بهتر و شادتر شده، این هم بگم خیلی ها مسخرمون میکنن که چقدر بچه دارید ولی ما همچنان پرقدرت ادامه میدیم 💪به امید کشوری جوان و شاد
"دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075