۱۸۶ با عرض سلام خدمت همه اعضای کانال ان شاءالله طاعات و عبادات تون قبول باشه.... من هجده ساله هستم و یه دختر یک ساله دارم. در سن هفده سالگی حس شیرین مادر شدن رو چشیدم ..... راستش من یه دوره طولانی رو عقد بودم. وقتی دیدم پنج شیش ماه دیگه عروسی داریم و داریم کم کم زندگی مشترک مون رو آغاز می کنیم، از اونجایی که علاقه زیادی به بچه داشتم و دارم، با همسرم تصمیم گرفتیم اقدام کنیم برا بارداری 🙈و بعد از سه ماه خدا دامن منو سبز کرد و من به آرزوی شیرینم یعنی مادر شدن رسیدم. خیلی حس خوبی بود و خیلی خوشحال بودم. البته ناگفته نماند چون تو دوران عقد بودیم، شرایط خیلی سخت بود. خلاصه من سه ماه و نیم حامله بودم که اومدیم خونمون واااای چ روزای خوبی بود تکون خوردنش دست و پا زدنش.....تا چشم به هم زدیم فاطمه خانوم دنیا اومد. اونم با پنج روز تاخیر با آمپول فشار... خیلی دلم میخواس بمونم که درد خودش بیاد سراغم اما انگار فرشته کوچولوی من میخواست ما رو اذیت کنه... خیلی خوشحال بودم، بی نهایت... باورم نمیشد این بچه بچه خودمه آخه عاشق بچه کوچولوهام ..... دخترم تا دو ماه شب و روز گریه میکرد. بعد از اون کم کم بهتر شد اینم بگم که مامانم کلا پنج روز با من بودن نمیتونستن بمونن و سختشون بود. خواهش کردم که با خیال راحت برن، چون من خودم از پس کارام بر میام ... تو این پنج روزم که مامانم بود، کارای شخصی دخترمو نمیذاشتم انجام بدن میخواستم عادت کنم و یاد بگیرم از لباس پوشیدن و عوض کردن و قنداق کردن تا همه چی .... روزهای اول خیلی سخت بود چون دخترم زردی داشت. خب فاطمه خانوم من حالا شده بود دو ماهه و آروم نه روز گریه میکرد نه شب مگر نفخ میکرد. الانم خداروشکر یک سالشه، خیلی دختر آروم و خوبیه ان شاءالله دو ساله که شد اقدام میکنم برای بچه دوم ..... التماس دعا کانال«دوتا کافی نیست» @dotakafinist1