#تجربه_من ۴۷۲
#ازدواج_آسان
#فرزندآوری
#دوتا_کافی_نیست
#مخالفت_همسر
در سر هوای پرواز داشتم .بدجوری هم علاقه داشتم ادامه تحصیل بدم اما خیلی راحت و چشم و گوش بسته به یکی که فقط ظاهر مذهبی داشت بله گفتم و با خودم فکر کردم اگر به خاطر نداشتن شغل و تحصیلات دانشگاهی ردش کنم کفران نعمت کردم،
چون طرف نیت پاکی داره و میخواد تو زندگیش برای خدا گام برداره.
خیلی راحت و ساده عروس شدم اما خیلی زود فهمیدم که اشتباه بزرگی انجام دادم و این آدمی که خیلی ادعای دین و مذهب داره، در عمل دروغ گویی بیش نیس.
اما بازم به خودم گفتم باید زندگیم رو درست کنم و با مشاوره و راهنمایی استادم راه رو ادامه دادم و تلاش کردم نیمه پر لیوان رو ببینم.
دیگه دانشجو بودم و در عین حال درسم رو با جدیت میخوندم اما همه تلاش من بی ثمر موند، اتفاق هایی برام افتاد که دوست ندارم بیان کنم و بهترین تصمیم رو در بدترین شرایط گرفتم و جدا شدم. فقط بگم که دیگه کارد به استخوانم رسیده بود و دیگه نمیشد اون رابطه رو ترمیم کرد.
طلاق و تحمل دوران بعد از اون بسیار برام طاقت فرسا بود اما لطف خدا شامل حالم شد و بعد تموم شدن دوره کارشناسی، دوباره تونستم ادامه تحصیل بدم و همزمان شاغل شدم. ۵ سال به سختی گذشت.
با وجود تحصیل و شغل مناسب ولی باز هم نداشتن همدم و همسر اذیتم میکرد، تنها خدا بود که میتونستم درد دلم رو بهش بگم.
شروع کردم به گرفتن چله زیارت عاشورا و زیارت علقمه و حدیث کسا، با تمام وجود، آخه تنها روزنه امیدم همین بود.
تا یک سال چله رو ادامه دادم یعنی چله زیارت عاشورا و علقمه تموم میشد، میرفتم سراغ حدیث کسا، طوری شد که انس عجیبی با چله پیدا کردم، انگار اخر شب که همه خوابن من با خدا قرار داشتم، حال خوبی به من میداد.
بالاخره خدا باز هم لطفش رو شامل حال من کرد و همسرم که شرایطی مثل من داشت سهم من شد، اونقدر با هم تفاهم داشتیم که خودمون هم تعجب میکردیم که چقدر مثل هم فکر میکنیم هم دیگه رو میفهمیم😊
قبل ازدواج دوتایی مون حسابی با جلسات پرسش و پاسخ و تحقیق شناخت کامل از هم پیدا کردیم، تا باز در انتخاب اشتباه نکنیم و نکته مهم اینکه از لحاظ خانواده نیز هم کفو بودیم.
بعد از شناخت و طی مراحل خواستگاری
با وجود اینکه ساکن قم نبودیم ولی برای عقد راهی قم شدیم و تو حرم حضرت معصومه (س) به همسری هم در اومدیم.
دوران عقد شیرین و کوتاهی داشتیم و سریع با یه مراسم مختصر بدون آتلیه و جهیزیه آنچنانی، ماشین فلان و....زندگیمون رو شروع کردیم.
وقتی جهیزیه رو چیدیم خواهر همسرم گفت، شما جوری خونه رو مرتب کردین که قراره از فردا زندگی کنین، نه اینکه به نمایش بذارین، در حالی که در بسیاری موارد همه چیز برای نمایش هست.
سریع بعد از عروسی تصمیم گرفتیم سه نفره بشیم که بازم خدا بهمون لطف کرد و سریع دخترم رو بهمون بخشید و زندگی شیرین ما سه نفره شد.
دوران بارداری به خاطر نداشتن تجربه مدام در حال ویزبت دکتر و سونو غربالگری بودم در حالی که اصلا نیازی نبود و فقط استرس بود و اضطراب.
دوران شیردهی هم دچار مشکلات جسمی شدم و همین باعث بیقراری دخترم شد، که همه اینها به خاطر نداشتن تجربه و اطلاعات لازم بود ولی به هر حال روزها گذشت و دخترم دو ساله شد و من با جدیت تصمیم گرفتم بازم نی نی داشته باشم.
این بار هم خدا لطف کرد و پسرم رو باردار شدم. وقتی پسرم ۲ ساله شد و کم کم داشتم از شیر میگرفتمش اصلا دلم نمی خواست روزای شیردهی تموم بشه و با خودم میگفتم یعنی دیگه تموم شد؟ دیگه لذت شیر دادن رو تجربه نکنم؟😔
آخه همسرم مخالف با بچه سوم بود، اما من خیلی دلم میخواست که حداقل سه تا فرزند داشته باشم، تا هم اطاعت امر رهبرم کرده باشم و هم فرزندانم طعم شیرین خواهر و برادر داشتن رو حس کنن.
تا اینکه خاطرم نیست چطوری کانال «دوتا کافی نیست» روزی من شد، با خوندن خاطراتش عزمم رو جزم کردم که صبوری کنم و همسرم رو راضی کنم، تا اینکه، همسرم راضی شد و باز هم خداوند لطفش رو شامل حالم کرد و باز بارداری و باز نوزادی که بوی بهشت میده.
الان دخترم ۵ ماهشه و همه مون خوشحالیم که پنج نفره شدیم. همسرم هم خیلی راضی و خوشحاله.
جالب اینجاست که به خاطر کسب تجربه این دفعه مادر شدن برام لذت بخش تر بود ،تازه میفهمم مادر شدن چقدر شیرینه و بازم دلم بچه میخواد😉
انشاالله خدا به همه دختر و پسر های جوون همدم و همسری مناسب ببخشه و طعم شیرین فرزند داشتن رو نصیب همه بکنه
برا هم دیگه دعا کنیم فرزاندانمون عاقبت به خیر بشن و سرباز امام زمان عج باشن انشاالله.
یه پیشنهاد دارم اونم اینه که برا کانال «دوتا کافی نیست» تبلیغ کنیم شاید سهم هر چند کوچکی در این راه بزرگ برداریم.
کانال«دوتا کافی نیست»
@dotakafinist1