"اگر چه شمعی و از سوختن نپرهیزی" "نبینم ات که غریبانه اشک می ریزی" چرا تو جامه کشیدی میان دندانت چه شد که این همه امشب علی غم انگیزی خزان کجا و کجا همسر جوان علی که خون و اشک تو امشب به هم بیامیزی علی که هست ید الله پس چه می گویند که خورده فاطمه سیلی ز دست نا چیزی علی چنان به زمین خورده ای عزیز دلم گمان نمی کنمت من دوباره بر خیزی "تو را خدا به زمین هدیه داده چون باران" چرا ز جمله ی اهل زمین تو بگریزی "خدا دلش نمی آمد که از تو جان گیرد" گرفت تا ندهی جان به چاه و دهلیزی تو رفتی و همه ایتام کوفه محزونند برفت رسم عدالت طریق شب خیزی به عسکری نظری کن که شیعه ات باشد به سینه تا که به حشرش مدال آویزی سی و یک تیر نود و چهار