هدایت شده از پیچَکِ‌قَلَمْ🍃
من اگر قرار بود شهر محل زندگی‌ام را خودم انتخاب کنم، قطعا مشهد را انتخاب می‌کردم. می‌رفتم توی یکی ازکوچه پس کوچه‌های خیابان امام رضا می‌نشستم توی یکی از آن خانه‌های نقلی قدیمی. صبح به صبح پنجره‌ی اتاقم را رو به گنبد باز می‌کردم و نسیمی که از پرده‌ی حریر به صورتم می‌خورد را بغل می‌گرفتم. لقمه‌های نان و پنیرم را با امام رضا می‌خوردم و می‌گذاشتم صدای نقاره‌‌ها جرعه جرعه رسوب‌ِ قلبم را پاک کند. من اگر توی یکی از آن خانه‌های نقلیِ رو به حرم بودم، هر روز فرش‌های لاکی را با جاروی دسته چوبی نم‌دار جارو می‌زدم و نازبالش‌های سرخ و سفید را می‌چیدم روی هم. قوری چای زعفرانی را دم می‌کردم و منتظر می‌ماندم. منتظر مهمانی که قرار است از راه دور بیاید و چند روزی از پنجره‌ی خانه‌ی من زل بزند به طلای گنبد! از در خانه‌ی من به حرم رفت و آمد کند و از سفره‌ی من جانِ زیارت بگیرد! این‌جوری همه‌ی سلول سلول من و خانه‌ام متصل می‌شد به امام رضا. آن وقت من خوشبخت‌ترین آدم روی زمین می‌شدم! @pichakeghalam