(غصه های صندلی) (آنانکه با داشتن پست و صندلی خدمت می کنند، موفق اند. آنانکه بدون داشتن پست و صندلی خدمت می کنند موفق‌ترند. آنانکه با داشتن پست و صندلی خدمت نمی کنند، خائن اند.) صندلی فریاد می زد، عاشقان صندلی در کجا هستید آیا، پیش من مهمان شوید سال های سال چشمم بر در و دروازه بود تا بغل گیرم شماها را که چون جانان شوید غصه ها خوردم چرا دورید از قدرت، ولی عاقبت آن روز آید، در تن ما، جان شوید بر سر ما جنگ ها بوده است، تا بودیم ما بی من و ما، کی شما، بی صندلی ها، خان شوید آه از آن روزی که پای ما بلغزد بر زمین کله پا خواهید شد، با خاک و خل، یکسان شوید با کدامین صندلی در قبر خود خواهید رفت آی، ای با صندلی ها، در پی ایمان شوید گفت و گفت آن صندلی، کر بود گوش عاشقان آخرین حرفش، به آنان، خوب و با وجدان شوید حسن بشیر ۲۸ دی ۱۴۰۱