🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
به نام آفریدگار عشق
رمان ماه شب چهاردهم
پارت85
_نه دیگه...نیایش،ندا،نگین،نیلا،نادیا،نیکا،نازنین،نازگل،نغمه،نیوشا،نوشین...اینا قشنگه...به نرگس میاد!!!
با اسم های پیشنهادیم حامد چشماش دراومد!
_نرگس جان اینا قشنگن ولی...
_ولی تودوست نداری!
لبخند زدوگفت:حالا اسمای من و گوش کن..حسنا،حانیه،همتا،حدیث،حنانه،حلاوت،حورا،حورناز،حلما....ایناهم به حامد می خوره!!
_وااا!حامد مثل این که به توافق نمی رسیم!باید اسم ترکیبی پیدا کنیم!
_اوهوم...
بعد از یه ساعت هم فکری تصمیم گرفتیم اسم دخترمون و زهرا بگیریم!!!
توافق بین من و حامد به زهرا ختم شد.
سیسمونی رو کامل کردیم بعد از چندماه من دیگه نه ماهم بودو مامانم هرروز می اومد خونمون و بهم سر میزد!چند روز یه بارهم مامان حامد می اومد...
.........
صبح باصدای آلارم گوشیم بیدار شدم...ساعت نه و نیم بود و حامد زودتر رفته بود کارخونه!
از روی تخت پاشدم و دست و صورتم و شستم...
صبحانه رو بااشتها خوردم و مشغول کتاب خوندن شدم.
گوشیم زنگ خورد فهمیدم مامانمه!
_سلام مامان!
_سلام نرگس جان،خوبی؟
_آره قربونت!
_میگم شرمنده امروز باید برم تشیع جنازه...نمی تونم بیام خونتون!
ادامه دارد...
✍نویسنده:ساجده تبرایی
#رمان_اجتماعی_عاشقانه
مارادرکانال رمان لند دنبال کنید:👇
https://eitaa.com/duhdtv