🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
به نام آفریدگار عشق
رمان ماه شب چهاردهم
پارت88
دخترم ناز و قشنگه...با پشت انگشت اشارم لپش و ناز کردم!
چند ساعتی میشه به دنیا اومده...
زهرا خانم!
دختر من و حامد...
مامانم و مادرشوهرم و خواهرم و خواهر شوهرام اومده بودن پیشم!
همه قربون صدقه ی زهرا می رفتن و به من تبریک می گفتن!
............
سه ماه بعد:
_نازیییی...دختر بابا...گوگولییی...گریه نکن...الان مامانی میاد!
حامد داشت با زهرا حرف می زد که من نمازم تموم شه...
تا من سلام نماز و بدم زهرا خونه رو گذاشته بود روسرش!
بعد از نمازم رفتم بغلش کردم و شیرش دادم!
حامد بهم خیره شده بود...
_چیه؟چرا اینطوری نگام می کنی؟
_هیچی...
_خب بگو دیگه!
ادامه دارد...
✍نویسنده:ساجده تبرائی
#رمان_اجتماعی_عاشقانه
مارادرکانال رمان لند دنبال کنید:👇
https://eitaa.com/duhdtv