آلاء:
🍃🌹🍃
🌹🍃
🍃
🌹رمان امنیتی، انقلابی
#خط_قرمز
جلد اول ؛ رفیق
جلد دوم ؛ خط قرمز (رمان بلند)
🕊 قسمت
#صدوچهل_وسه
حامد که تازه بیدار شده،
زیر لب با مداحی همخوانی میکند؛
انگار نه انگار که این جادهای که در آن هستیم، یک طرفش داعش است و طرف دیگرش جبههالنصره.
اصلاً عین خیالش نیست،
تا الان هم تخت خوابیده بود. برای همین اسم جهادیاش عابس است، اصلا نمیترسد.
صدای مداح گرم است و به دل مینشیند. حامد میگوید:
-میدونی این که میخونه کیه؟
سرم را تکان میدهم که نه.
میگوید:
-حسین معزغلامی. فروردین امسال توی حماۀ شهید شد.
و آه میکشد.
حس عجیبی پیدا میکنم از شنیدن صدایش.
حامد همراه شهید مغزغلامی میخواند:
-حتی اگه بره سرم/ من از شما نمیگذرم/آرزومه یه روز بگن/به من مدافع حرم...
خود حامد هم صدای قشنگی دارد، گاهی مداحی هم میکند.
همین دو شب پیش هم،
قبل از عملیات میان بچههای فاطمیون هیئت راه انداخته بود و برایشان میخواند و سینه میزدند.
یک نفر هم بود که نمیشناختمش،
داشت دست تکتک بچهها را حنا میگذاشت و اسپند دود میکرد.
- همه رفتن و کار من شده گریه و زاری/سیاهه روم آقا ولی بازم هوامو داری...
بغض در صدای حسین معزغلامی داد میزند، مخصوصاً موقع گفتن بیت اولش.
بیت اول را سه بار با بغض تکرار میکند. کسی چه میداند؟
حتماً همینجا شهادتش را امضا کردهاند.
- دلم یه جوریه/ولی پر از صبوریه/چقدر شهید دارن میارن از تو سوریه...
حامد خیره است به بیابان و آه میکشد و میخواند:
-منم باید برم/آره برم سرم بره...
همراهش میخوانم و اشک سر میخورد روی صورتم.
- آقام آقام آقام آقام، آقام حسین جان...
🕊 ادامه دارد....
🍃نویسنده فاطمه شکیبا
🌹کپی بدون نام نویسنده غیرمجاز است
🍃
🕊🍃
🍃🕊🍃