شهید جاویدالاثر ابراهیم هادی❤: قسمت سوم والیبال🌺 💢سال اول دبیرستان بودم. اون موقع دبیرستان شش کلاس بود یعنی از ۱۲‌ تا ۱۹ سال دانش آموز در مدرسه بود به خاطر همین همه جور دانش آموزی داخل مدرسه وجود داشت. 💢بعضی ها بعد مدرسه دنبال کار می رفتند بعضی ها هم دنبال خلاف و اعتیاد. 💢من در مدرسه می ترسیدم که با کسی رفیق شوم اما خدا یکی از بهترین بندگانش را در مسیر زندگی من قرار داد. 💢یک روز در زنگ ورزش همراه با دانش آموزان بزرگتر مشغول والیبال شدیم. 💢من سعی می کردم توانایی های خودم را به معلم ورزش نشان دهم تا برای تیم مدرسه انتخابم کند. 💢اما بزرگتر های مدرسه به خاطر قد و هیکل شان جایی در تیم برای ما باقی نگذاشتند. 💢ابراهیم که یکی از قویترین بازیکنان تیم والیبال مدرسه بود مرا دید گفت: امروز عصر یادت نره بیا کلوپ صدری برای تمرین. 💢گفتم: من انتخاب نشدم. 💢گفت: تو چیکار داری. بیا برای تمرین. 💢 وخودش با معلم ورزش صحبت کرد و از توانایی های من تعریف کرد. 💢با اصرار ابراهیم آمدم. 💢خیلی ها مسخره ام می کردند کوچک بودم و جای آنها را گرفته بودم اما ابراهیم در طول تمرین به من پاس می داد. 💢روز بعد در زنگ تفریح سراغش رفتم او تنها کسی بود که مرا تحویل می گرفت وخیلی از رفاقت با او لذت می بردم. 💢تمام دانش آموزان مدرسه به او احترام می گذاشتند. 💢شخصیتش به قدری قابل احترام بود که دبیرای مدرسه ادب را در برخورد با او رعایت می کردند. 💢روز بعد که خواستیم به تمرین برویم ابراهیم بامن خیلی صحبت کرد اینکه محیط ورزش معنوی است سعی کن ورزش کردنت هم برای خدا باشد و یا اینکه غسل واجب به گردن داری و نمازت را نخواندی سعی کن پاک شو وبیا.. 💢گفتم: نه آقا ابراهیم من به مسائل شرعی اعتقاد دارم. 💢ابراهیم گفت: پس نمازت را اول وقت بخوان. اصلاً از فردا وقتی خواستیم به تمرین برویم نمازمان را جماعت در مسجد بخوانیم. 💢من هم قبول کردم. 💢یعنی اونقدر شخصیت ابراهیم برایم محبوب بود که هرچیزی که می گفت قبول می کردم. 💢مدتی بعد در کلوپ صدری مشغول تمرین بودیم که چند نفر از ورزشکاران معروف آنجا آمدند. 💢یکی از آنها از همه معروف تر بود بازیکن فوتبال بود اما والیبال هم بازی می کرد. او علی پروین بود با چند نفر از بازیکن های سرشناس والیبال.. 💢هیجان خاصی در سالن ایجاد شده بود نمیدانم چه کسی در حضور آنها از ابراهیم تعریف کرد و پیشنهاد بازی والیبال سه نفره با ابراهیم را داد. 💢ابراهیم یک طرف و اون سه نفر طرف دیگر مقابل هم ایستادند. 💢بچه هایی که در سالن آمده بودند ابراهیم را تشویق می کردند. 💢نمی دانید چه شور و هیجانی در سالن ایجاد شد. 💢دست آخر ابراهیم توانست آنها را شکست دهد. 💢یادم هست علی پروین با تعجب به او نگاه می کرد. 💢روزها گذشت تا یک روز در مدرسه ابراهیم گفت بیا تک به تک والیبال کنیم. 💢شروع کردیم به بازی بچه های کلاس دور زمین جمع شده بودند. 💢ابراهیم بر خلاف قبل سرویس ها را جوری می زد که بتوانم جمع کنم. 💢من هم تلاش می کردم مقابل او کم نیارم. هر چند دیده بودم تک نفره در مقابل چند بازیکن می ایستد و چطور آنها را شکست می دهد. 💢آن روز من بازی را برنده شدم. در واقع ابراهیم آنقدر ضعیف بازی کرد تا یک نوجوان کوچکتر از او برنده شود. 💢نمی دانید مقابل هم کلاسی هایم چقدر لذت بردم. هنوز شیرینی آن لحظات را در کام خود حس می کنم. 💢اما ابراهیم از اینکه من لذت می بردم خوشحال بود. 🗣مهدی محمدی @ebrahim_navid_delha @ebrahim_navid_beheshti ═══°✦ 💙 ✦°═══ ❀.👆