❤️ ❤️ داداش ابراهیم سلام . یادت هست دلم پر میزد برات بیام راهیان ... یادت هست ازت خواستم و گفتم نامردیه اگر خواهر کوچک ترت را دعوت نکنی ... من که یادم نمیره معجزه کردی ... یادم نمیره دیوانه تو بودم و هستم ... می دانی چقدر دلم برایت تنگ شده برای گوشه گوشه کانال کمیل .. میدانی وقتی اسم راهیان نور و جنوب مباد چقدر دلم میلرزه. . نکنه یه وقت به خاطر گناهانم لیاقت اومدن نداشته باشم ... داداش ابراهیم امیدم به نگاه تو و دستان توست .... انگار همه چیز در قلب من است و انگار از احساس فراتر رفته ... انگار شدی تمام باورم ... انگار شدی خودم ... انگار واقعا شدی برادرم ... انگار عقلم عاشق شده و به کمالش رسیده و حالا دلم برات پر میزنه. .. خوش به حالت رفتی پیش ارباب حسین ... یادت نره اسم منو پیش ارباب ببری ... اون شب جمعه هایی که مولایم چون شمع فروزان در میان محفل نشسته و تو در کنارشی. .. بهش بگو برادرم ... بگو یکی از جاماندگان کاروان عشق سلام گرمی رسوند و گفت :《 یا مولا ... یا مولاجانم ... یا حسین (ع) منو کربلا میبری ؟》 نکنه یادت بره .. گرچه میدانم مرام و معرفت تو بوده که تاحالا مهرت در دلم هست وگرنه من که سرم گرم گناهه کسی سرم داد نمیزنه. .. تو سرم داد بزن داداش و بگو خواهر کوچک من بسته ... آخرتت را نفروش. ..مگر نمی خواهی بیای پیش من و شهدایی که عاشقشون هستی ؟ مگه شفاعت ما برادرانت را نمی خواهی ؟! پس تمامش کن ... با نفست مبارزه کن ... ای کاش بهم بگی چیزی نمونده که بیای ای کاش بگی تلاشت رو بکن ..نامه شهادتت و برگ سبزت را امام زمان داره امضا میکنه. .. دلم بال هایی از جنس نور میخواهد نه از جنس بال های دنیایی ، من آن بال را میخواهم که با آن تا نزد خدا بروم ... نور وجودی خدا باشد .... نور منعکس شده با آیینه عشق خدا .... ای کاش بدانی درد دل تنگی چقدر سخت است ... وقتی بفهمی امام زمانت دارد یار جمع میکند و تو مانده آیی اندر خم یک کوچه ... چقدر سخت است بفهمی مادرت زهرا یار انتخاب میکند ..... اما ...... اما..... چادر تو بوی فاطمه نمی دهد 😭 و سخت آن است که بمیری و شهید نشوی .... داداش ابراهیم مارا یادت نرود ... 🆔 @Ebrahimhadi