📜نقل #داستان های بوریم عاروس بوریم .....
✍نقل شده از زنده یاد استاد عبدل صالح آلوستانی که این رویداد ها از این اساتید بیشتر سینه به سینه نقل شده......
نقل رویداد اینکه در گذشته نه دور ونه نزدیک البته بیشتر گفتن در زمان #قاجار صورت گرفت این رویداد بگفته که در زمان یاد شده جوانی از روستایی ساورکلاته به واسطه ای از روستایی آلوستان با دختری ازدواج میکنه.
و مدتی نامزد بودن و بداز چن مدتی که از نامزدیشون گذشت خانوادها شون قرار میذارن که یه وقت معینی عروسی بگیرن .
📌خلاصه که وسایل مورد نیاز مراسم عروسی رو فراهم کردن و مراسم جشن عروسی رو گرفتن دیگه جشن شادی و پایکوبی و مراسمات رو انجام میدن و موقع بردن عروس به خونه بخت شد آن دوران ها هم چون امکانت نبود و اگر هم بود کم بود رسم بر این بود که عروس رو با اسب و ارّابه و یا کجاوه درست میکردن عروس رو میبردن خونه بخت و رسم رسوم های دیگه ای هم در این منطقه مرسوم هست مثل نوازندگی خوانندگی کشتی گیری شواش کشی جلوگیری یه مراسمات خاصی درموقع عروسی و عروس کشون مرسوم هست....
📌خلاصه که اومدن عروس شون و ببرن جوان های طرف داماد همراه داماد بودن و جوان های روستای عروس هم جمع شدن که شباش بکشن و یا کشتی و خواند و رقص و پایکوبی انجام بدن و این کارها را انجام دادن و در حال برگزاری مراسم هستن خانواده ی عروس چون اولین دختر خانوا ده بود میخواستن دخترشونو بورن خونه بخت، مادرعروس شروع کرد به گریه کردن پدر عروس هم از این که دید خانومش داره گریه میکنه و دخترش داره از شو جدا میشه اونم شروع کرد به گریه کردن دیگه خواهرا عروس عمه خاله ها و فامیلاها شروع به گریه کردن ....
دیگه در موقع که دختر رو میخوان بورن خونه بخت خانواده و اقوام گریه میکنن هم شادی میکنن و میخونن و رقص پایکوبی و هم گریه هم میکنن گریه کردن هم از سر ذوق و شوق هست هم اینکه فرزند شون داره ازشون جدا میشه از روی دلتنگی ایناهم هست،..
خلاصه که طرف داماد میخوان عروس شون سوار اسب کنن بورن خونه بخت خانواد عروس گریه میکنن و نمیزارن که عروس رو بورن داخل حیات هم جوانها طرف روستای عروس هم آمدن جلو هی شباش میکنن دست میزنن و یه هدیه ای میخوان پدر داماد هم نمیدانه چکار کنه جوانا طرف عروس یه هدیه به حساب گوشتی میخواستن پدر داماد گفت من یه گوسفند به شما ها میدم جوانها خوشحال شدن و قبول کردن و رقص پایکوبی رو ادامه دان ...
👈دیگه خانواده عروس موقع عروس بردن خونه بخت خیلی طرف داماد رو معطل کردن.
پدر داماد دید اینجوری نمیشه و دید که پدر عروس هم نیستش پدر عروس دید میخوان دخترش و بورن و داره از دخترش جدا میشه گریه ش گرفت نتونست خودشو نگه دار از خونه زد بیرون و رفت بیرون...
دیگه پدر داماد رفت داخل خانه دست عروسش و گرفت عروس شواز داخل خونه بیار و سوار اسب کنه دیگه دید بیرون رقص و پایکوبی میکنن داخل خونه هم هی فامیل عروس گریه میکنن و عروسی پسرش هم هست و داشت عروسش و میاورد خونه بخت اونجا هم دوست نداشتن که دخترشون ازشون جدا بشه و به یرون جوانا های طرف عروس هم جلو شون برای هدیه گرفته بودن و از اول هم سر و صدا برای گوشتی یا همون هدیه گرفتن داشتن که ما چی میخاهیم اینا...
دیگه وقتی دید که عروس داره راهی میشه تو این موقعیت که دید و اینا پدر شوهر چن بندی برای عروسش خوند:
#شعر
به حساب داریم عروسمون رومیبریم
های بوردیم و بوردیم
عروس مار بوردیم
های بوردیم و بوردیم
شاه بانور بوردیم
جوانا جلو بیتن
گوشتی از ما بیتن
فقط دعوا نیتن
بوردیم و بوردیم
عاروس مار بوردیم
پیرشم کجا در عاروس مار بوردیم
مار ه عاروس گریه کند
عاروس ماره بوردیم
جا عیلا جلو بیتن کشتی با ما بیتن
بوردیم و بوردیم عاروس مار بوردیم
اسب ره ذین ها کردیم
عاروس سوار ها کردیم
بوردیم و بوردیم
عاروس ماره بوردیم
چکه بروش ها کردیم
عا روس ماره بوردیم
بوردیم و بوردیم
عاروس مار بوردیم
لمپا ره سو ها کردیم
عاروس ماره بوردیم
داد وبیداد ها کردیم
عاروس ماره بوردیم
های های های...
📌خوند و یه گوسفند هم هدیه داد به طرف جوانهای عروس جوانها ی طرف عروس هم تا سر روستا شون بدرقه شون کردن و عروس بردن خونه بخت ....
گوشتی که گفت شد هما هدیه حالا گوسفند ی پولی چیزی هست که در داستانهای مرتبت به عروسی داستانش نقل میشود....
✍گرد آوری #حسین_اصفهانیhttps://mohsendadashpour2021.blogfa.com/post/3469
─═༅𖣔❅ ⃟ ⃟ ﷽ ⃟ ⃟ ❅𖣔༅═─
📑#پژوهش_ادملاوند@edmolavand
📚#آوات_قلمܐܡܝܕ
📡✦࿐჻ᭂ🇮🇷࿐჻𖣔༅═─