🪴🪴🪴🪴🪴🪴 ندارد روضه‌خوانی در جَوارش نباشد سایه‌بانی بر مزارش بقیعش خلوت است امّا نشسته زنی با چادری خاکی کنارش عجب آهی به لب دارد بمیرم سراسر روضه باشد روزگارش هنوز اِنگار دارد ردِّ پایی به رویِ چادرِ غرقِ غبارش به سینه می‌زند در صحنِ خاکی به یادِ رازدارِ بی‌قرارش به زیرِ معجرِ خاکی گمانم .... که باشد لَخته‌خون بر گوشوارَش میانِ کوچه وقتی که زمین خورد عصا شد شانه‌یِ طفلِ نَزارَش دعایِ ندبه می‌خواند کنارِ..... مزارِ خاکیِ شب‌زنده‌دارش ✍ ‌