🍃🌷 ﷽ قسمت 4⃣4⃣ فصل ششم «میزان» 🔅بدان که هیچ عملی برای سنگینی میزان حسنات چون صلوات و حُسن خُلق نباشد🔅 حکایات حُسن خُلق 1⃣ نقل است كه روزى مالك اشتر از بازار كوفه مى گذشت و بر تن او پيراهن و عمامه اى از خام بود. يكى از بازاريان كه او را نمى شناخت به نظر حقارت به او نگاه كرد و از روى استهزاء و استخاف گلوله گلى به طرفش پرتاب كرد. مالك از او بگذشت و چيزى به او نگفت . پس به آن مرد گفتند كه آيا مى دانى به چه كسى اين اهانت و استهزاء نمودى ؟ گفت : نه . گفتند: اين شخص مالك اشتر، يار اميرالمؤ منين (ع) بود. آن مرد ترس و لرزه گرفت و عقب مالك برفت تا او را دريابد و عذر خواهى نمايد؛ مالك را در مسجد يافت كه به نماز ايستاده . چون از نماز فارغ شد، آن مرد روى پاهاى مالك افتاد كه ببوسد، مالك فرمود: چرا چنين مى كنى ؟ گفت از آن كارى كه كرده ام عذر مى خواهم مالك فرمود: كه بر تو باكى نيست به خدا سوگند كه من داخل مسجد نشدم مگر براى آنكه براى تو استغفار كنم .شيخ ما ثقة الاسلام نورى (رحمه الله عليه ) در حال آن جناب فرمود سزاوار است كه انسان انديشه كند در مواظبت اين بزرگوار بر سنن و آداب و مناجاتش در اسحار و گريه و تذلل او براى پروردگار و مخاطبات او با نفس خود كه مى گفت : تو جعيفر بودى پس جعفر شدى پس شيخ جعفر گشتى پس شيخ عراق گشتى پس رئيس مسلمين شدى ؛ يعنى فراموش مكن اوائل خود را....... 📚 👇 💖 @eightparadise