🌷 همیشه از جنگ حرف می‌زد؛ منتها من جدی نمی‌گرفتم. گاهی اوقات برای خواهرزاده‌هایش تانک و تفنگ می‌کشید. حتی تصاویر دوستان شهیدش را نقاشی می‌کرد و می‌گفت: «روزی انتقام این دوستانم را می‌گیرم!» مصطفی بعضی وقت‌ها خیلی جدی به من می‌گفت: «من امانت هستم و به زودی می‌روم، حالا حرفم را باور نکن؛ بعدها متوجه می‌شوی!» اسفند ۱۳۹۲ بود که حرف رفتن را پیش کشید. من که زیاد در جریان اتفاقات سوریه نبودم فقط با چشمانی پر از بهت، او را نگاه کردم. همان شب، مصطفی به منزل پدرش رفت و تصمیمش را به مادرش گفت. اما مادرش راضی نشد و گفت: «تو جهادت را در افغانستان انجام داده‌ای!» 🇮🇷🤝🇦🇫 🆔 https://zil.ink/30rooz30shahid