🕊 مادر شهید🎤 شب شهادت مهدی خيلی بی‌قرار و ناراحت بودم. خودم به خودم دلداری می‌دادم. صبح كه بيدار شدم تماس‌هايی با خانه گرفته شد كه بيشتر من را نگران كرد. من از لحن حرف زدن دوستانش فهميدم كه مهدی شهيد شده. اصلاً احتمال مجروحيت هم ندادم چون می‌دانستم مهدی را كسی نمی‌تواند مجروح كند. آنها كوچک‌تر از اين بودند كه «شير سامرا» را زخمی كرده يا اسير كنند. تنها چيزی كه به ذهنم رسيد شهادت مهدی بود. به او زنگ زدم ديدم رد تماس می‌زنند. سراغ شوهر خواهرم رفتم؛ ديدم كوچه پر از جمعيت است. پرسيدم: «مهدی شهيد شده؟!» گريه كردند و من همان‌جا سجده شكر كردم از اینکه پسرم به آرزويش رسيده است. مهدی برای من عزيز بود. من خيلی به مهدی احتياج داشتم؛ اما او در راه رضای خدا شهيد شد و من به رضای خدا راضی‌ام. خدا را شكر که روسفيد شدم نزد امام حسين‌(ع). مهدی در خونش غلطيد و اين دعايی بود كه من هميشه برايش داشتم. به گفته‌ی دوستانش یکی از تیراندازان داعش به‌سمت او شلیک کرده و او تا دقایقی نفس می‌کشیده اما به‌دلیل اینکه دیر به عقب آورده شده به شهادت رسیده است. کسانی که به‌هنگام زخمی‌ شدن و البته در لحظاتی که ایشان آماده شهادت بود، بالای سرش بوده‌اند می‌گویند: شهید دائم زیرلب ذکر «لبیک یا‌ حسین» داشت. 🌷  🆔 https://zil.ink/30rooz30shahid