📝نگاهی به راهی که حوزه هنری با ریاست جدید در پیش دارد ✍️محمدمهدی میرزایی‌پور جناب آقای محمد مهدی دادمان -دوست گرامی‌ام- که یکی دو سالی است ریاست حوزه هنری انقلاب اسلامی را بر عهده دارد به تازگی در نشستی از یک پویش هنری-رسانه‌ایِ فیلم‌های کوتاه با موضوع آسیب‌های اجتماعی خبر داده است. در این نشست ایشان عبارت «هنر مردمی» را دارای دو معنا معرفی کرده: نخست در معنای شیوه تولید آسان و از آن مهم‌تر اخذ مسأله از خودِ مردم، نه از جمع‌ها و محافل محدود. این خبر یادآور مهم‌ترین مسأله حوزه هنری در طول همه دوران فعالیتش است. مسأله‌ای که البته همواره با تحفظی خاص ناگفته نگه داشته شده ولی همچون سوء هاضمه‌ای دردناک و مزمن تداوم یافته است. مسأله به گسل ظاهراً طی‌ناشدنی میانِ حیطه هنرِ انقلابی با هرگونه هنر خارج از آن باز می‌گردد. امروز که از سویی به «مشارکت» به عنوان مسأله‌ی اساسی کشور تصریح می‌شود، و همچنین از سوی دیگر خوراکِ گسترده‌ای از طریق فضای مجازی وقت مردم را اشغال می‌کند ضرورت خروج هنر انقلاب از درکی گروهی و بخشی به هنری عمومی و ملی بیش از هر زمانی احساس می‌شود. ایده «هنر مردمی» راه حلی است که مدت‌هاست در برابر «هنر انقلاب» قرار دارد تا آن را عمومی کند. ولی این چگونه طریقی است؟ واقعیت این است که تلقیِ بخشی از «هنر انقلاب» مسیر کلی حوزه هنری را به سوی از دست دادن خود هنر سوق داده؛ ایده «هنر مردمی» هم نمی‌تواند این خلأ را پر کند. حوزه هنری مدت مدیدی است که از زیر بار مسئولیت کلی هنر کشور شانه خالی کرده و صرفاً به حیطه خاصی از هنر تحت عنوان «هنر انقلاب» می‌پردازد؛ مسئولیتِ هنر هم بر عهده سایر دستگاه‌ها از جمله وزارت ارشاد فرض شده است. (به عنوان مثالی مشابه می‌توانیم حیطه کاری انتشارات سوره مهر را در نظر بیاوریم.) ولی چنین رویکردی چاره گسل ژرفی که با آن مواجهیم را نمی‌کند. این کناره‌گیری به جای آنکه فضای مطمئن و تضمین‌شده‌ای برای «هنر انقلاب» فراهم کرده باشد اتفاقاً به تنگ‌تر شدن آن منجر شده. حتی به تدریج آنقدر فضا تنگ می‌شود که از هنر انقلاب چیزی جز ابزاری برای سیاست باقی نمی‌ماند. در حقیقت هنر انقلاب که می‌خواست عمومی‌ترین هنر باشد در همان حیطه اختصاصی‌اش هم احساس ناامنی و ناموجه بودن می‌کند. این تنگنا را احساس می‌کنیم، در نتیجه مدتهاست در تلاشیم شکاف هنر انقلابی با غیر آن را به شکاف هنر توده در برابر هنر نخبگانی تحویل کنیم. هرچند سودای عمومی شدن را می‌پرورانیم اما این دوگانه‌ی تازه کمتر از دوگانه قبلی غیر عمومی نیست. این کار جز اینکه زخمی بر زخم پیشین می‌افزاید مشکل بر عهده گرفتن هنر ملی را لاینحل می‌گذارد. امثال طرح «هنر مردمی در خدمت رفع آسیب‌های اجتماعی» تداوم همان راهی است که حوزه هنری با ناتوانی از مواجهه با آن گسل اصلی و آغازین تاکنون پیموده است. اما امروز زمان تغییر فرا رسیده و باید راه دیگری در پیش گرفت. تنها راه این است که حوزه هنری یک هنر واقعاً ملی را بخواهد و مسئولیت پدید آمدنش را بپذیرد. این هنری است که امروز کمتر از همیشه داریم و بیش از همیشه هم به آن تشنه‌ایم. در این راه دو نکته باید مد نظر قرار گیرد: نخست آنکه قرار دادن یک درام از پیش تعیین شده (مانند آسیب اجتماعی) در برابر هنر موجب می‌شود موضوعیتِ هنر از بین برود. حفظ موضوعیتِ هنر در حقیقت حفظ و نگهداری از لحظه خاص زایش اثر هنری است که لحظه‌ای خاصِ زندگی هنرمند است. موضوعیت هنر به درکِ خاص‌بودگی این لحظه است. اینکه هنر باید مسائلش را از مردم بگیرد در واقع یعنی آنچه که هنرمند به آن می‌پردازد از یک درگیری درونی در باب معنای زندگی برنخاسته و موضوعی نزدیک و خاص برای خود او نیست. اینجاست که هنرمند تبدیل به کارگر هنری می‌شود. اگر از هنر بخواهیم به جای آنکه جمعیتی از ما بسازد و ما را گرد بیاورد، خدمت‌رسان توده باشد دیگر هنر چیز یگانه‌ای برای نگه داشت نخواهد داشت. اتفاقاً آنچه که توده بیشتر از هنر انتظار دارد حفظ جایگاه و یگانگی و خاص بودگی او است. بله، دیدگاه بخشی به «هنر انقلاب» با تلقی صرفاً ابزاری از هنر ملازم است.