دشتی اشعار جوان وفرزند فلک آخر ربودی گوهر یکدانه مارا بگو برما چرا بردی توآن دردانه مارا ندانم ازچه روکردی شعارخویش گل چیدن گل ماراچه دیدی وبرهم زدی گلخانه مارا ................. عزیز خفته درخاکم گل باغ دلم بودی درخشان گوهرپاکم چراغ محفلم بودی کجا یابم دگرچون تواگرگردجهان گردم تورا ای نازنین دختر که یارو همدمم بود .............. دلا دیدی که آن فرزانه فرزند چه دیداندر خم این طاقت رنگین نه جای لوح سیمینش درکنارش فلک بر سر نهادش لوح سنگین .............. آفتابی درجهان تابیدو رفت عمر کوتاهش جهان دیدورفت هیچ کس ازدست اورنجش نداشت ازچه رو ازدست ما رنجیدو رفت .