سر شب تا به سحر گوشه ی زندان چه کنم
دل آشفته چو گیسوی پریشان چه کنم
گاه پروانه صفت سوختم از هجر رضا
گاه چون شمع مرا سینه ی سوزان چه کنم
آرزویم به جهان دیدن روی پسر است
سوختم، سوختم از آتش هجران چه کنم؟
کنج زندان بلا گشته ز هجران رضا
تیره شد روز من از شام غریبان چه کنم
نه رفیقی به جز از دانه ی زنجیر مرا
نه انیسی به جز از ناله و افغان چه کنم
به خدا دوری معصومه و هجران رضا
می کشد عاقبتم گوشه ی زندان چه کنم
از وطن کرده مرا دور، جفای هارون
من دل خسته ی سرگشته و حیران چه کنم
گلی از خار ندید این همه آزار که من
دیدم از طعنه ی این مردم نادان چه کنم
سر نگو کاش شود خانه ی هارون پلید
که چنین کرد مرا بی سر و سامان چه کنم؟
#خوشدل_تهرانی
#امام_موسی_ابن_جعفر_ع