. «یارَبِّ خَلِّصْنِی مِنَ السِّجْن» بخدا خسته شدم من از عـذاب و اذیتِ این بی حیا خستـه شدم آرزویِ مـــرگ می‌کنم رسیــده جانم به لبـم تو این سیه‌چالِ نمور یکی شده روز و شبم کسی نمیگیره خبر ز من بجز سندی چرا؟ خـدا کنــه که تازیـانـه بر نـداره بی حــیا با این یهودیِ پلیــد زندگی دشوار شده نصیـب من تازیونه بجـای افطار شـده دختر مظلومه‌ی من فدای غصه های تو خدا می دونه چقــــدر تنگه دلم برای تو خوب می دونم درد فراق چقــــدر تو‌ رو زجر میده هــمــــــش دعاگوی توام خدا بهـت صبــــــــر بده کبوترِ زخمیه‌ پر بسته تو کنج قفسم! جامعـه دور گردنم گرفتـه راهِ نفسـم سخته برام تو این قفس اسیــــر این بنـــد بشـــم به سجده که سر میذارم نمی‌تونــم بلنـــد بشــــم معــذبِ قـعـــر سیــه‌چالــم و گریـه می‌کنـم حس می‌کنم منـم تو‌ گودالم و گریه می‌کنم تا سینــــه ام تنگ میشه ابکی علی صدر الحسین تا نَفَســـــــــــــم بند میاد ابکی علی نحـــرالحسین .👇