🌹خاطرات غلام علی قائد رحمتی تازه آمده بود مرخصی، هنوز خانواده و قوم و خویش را حسابی ندیده بود که یک‌باره هوایی شد و گفت: باید برم پابوس امام رضا علیه السلام. هرچه اصرار کردیم که چون تازه آمده است، این چند روز مرخصی را پیش خانواده بماند، زیر بار نرفت. روی حساب رفاقت و صمیمیتی که داشتیم، کشیدمش کنار و گفتم: وقت زیاده چه اصراریه که الان بری؟ گفت: به شرطی بهت میگم که رازدار باشی. می‌خوام برم از آقا شهادت بخوام. ساکش را برداشت و رفت پابوس امام غریب. همان سفر مشهد و پابوسی ضامن غریبان، کار خودش را کرد، از مشهد که آمد، عازم جبهه‌ی کردستان شد و چیزی نگذشت که خبر شهادتش آمد. 🍃 تولد: دورود، ۱۳۴۱ شهادت: سانحه‌ی رانندگی هنگام مأموریت، ۱۳۶۷ مزار: گلزار شهدای دورود 📚 برگرفته از کتاب خط عاشقی خاطراتی از عشق شهدا به امام رضا علیه السلام ─┅═ೋ❅💠❅ೋ═┅─ @emamrezaeeha ─┅═ೋ❅💠❅ೋ═┅─