بسم الله الرحمن الرحیم دراولین پیاده اربعین بهمراه پسر بزرگم وارد نجف شدیم درقاب چشمانمان عکس گنبد آقا افتاد حرم آقا خیلی شلوغ بود بعدازسلام دادن و عرض ادب یکی دو ساعتی تو صحن نشستیم وبا آقا حسابی درد دل کردیم و بعداز خداحافظی از آقا،راه افتادیم به سمت کربلا جاده پراز جمعیتی بود که از هرقوم وملیتی با یه علم رهسپار کربلا بودنن تا روز اربعین خودشون رو به ارباب برسونن من که مریض😞 شده بودم ودست وپا گیر پسرم شده بودم به عمودها نگاه میکردیم و میرفتیم تااینکه بعد از سه روز بلاخره به عمود۱۰۸۰ موکب حضرت معصومه (سلام الله علیها)ساعت ۱۲شب ⏰رسیدیم جا برا استراحت 🛌پیدا نمیکردیم هوا 💨🌬خیلی سرد بودانگار همه چیز دست به دست هم داده بود و خواست خدا بود که شب اونجا باشیم نماز صبح رو به جماعت خوندیم و قرار بود تا ظهر اونجا باشیم تقریبا ساعت ۷بود که بیرون رفتم تا به پسرم سر بزنم دیدم که پشت پرده زودتر از من اومده بود وایستاده بود دیدم با یکی حرف میزنه جلوتر رفتم پشتش بهم بود یه دفعه برگشت پسر کوچکم بود سراز پا نمیشناختم جون تازه ای گرفتم تا دیدمش بغلش کردم و بوسیدمش آخه ۵ سال بود که ندیده بودمش درست بعداز جدا شدن من از باباش اونم بخاطر اینکه میدونستم که وقتی ببینمش اون برگرده بابا و زن باباش اذیتش میکنن ولی دست تقدیر✍ مارو اونجا بهم رسوند یه مدتی با هم بودیم ولی موقع رفتن شد چه دیدار شیرینی 🤗بود و چه جدایی😩 سختی بازم باید دوریش رو تحمل میکردم دوباره حالم بهم ریخت خیلی سخت و ناراحت😞 کننده بود ولی هر جور بود ازش 💔جدا شدم حال بعدش رو درک ☹️میکردم از طرف دیگم پسر بزرگم که بعد از دیدن باباش🧔مورد بی اعتنایش قرار گرفته بود و خیلی ناراحت 🙁بود مونده بودم بعد این جدایی دوباره چطوری خودم رو 🤔آروم کنم به آسفالت کف جاده خیره شده بودم واشک😢😥تو چشمام جمع شده بود آروم آروم اشک😭میریختم گرد وغبار زیادی تو آسمون بود وهوا به قرمزی میزد تا اینکه بلاخره بغض آسمون هم ترکید وشروع به باریدن 🌧کردتقریبا از موکب دور شده بودیم که شب رو تو چادری سر دو راهی کربلا استراحت کردیم تا صبح خودمون رو به کربلا برسونیم آخه اربعین بود @Emdadbanovanfatemi •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• خاطره ملیحه خانم از ناحیه ۳