#سلام_بر_ابراهیم
#قسمت_سی
برادرم جواب داد 🗣: "نمي دونم🤷♂، فقط بدون كه آدم بزرگيه."😇
چند روز بعد وقتي مشغول بازي بوديم 🏐دوباره آقا ابراهيم اومد . هر
دو طرف دوست داشتن آقا ابراهيم با تيم آنها باشد .
بعد هم مشغول بازي شديم.🏐چقدر زيبا بازي مي كرد .
انتهاي بازي بود كه صداي اذان ظهر از مسجد🕌 پخش شد . ابراهيم
توپ رو🏐نگه داشت. بعد گفت : "بچه ها ميابن بریم مسجد؟
گفتیم :باشه
و بعد با بچه ها رفتيم نماز جماعت.
چند روزي گذشت و حسابي دلداده آقا ابراهيم شديم. يكبار ناهار ما
روا دعوت كرد.🌮 يكبار هم با بچه هاي هيئت رفتيم
منزلشان و بعد از مراسم ، شام خورديم و كلي با هم صحبت كرديم. 🗣
بعد از آن ديگر هر روز دنبال آقا ابراهيم بودم.
واقعا ناراحت ميشدم اگر يك روز نمي ديدمش دلم براش تنگ مي شد. يكي دو بار هم با همديگر رفتيم ورزش
باستاني و خلاصه حسابي عاشق اخلاق و رفتارش شده بودم.❤️
اواخر مجروحيت ابراهيم بود . مي خواست برگردد جبهه، يك شب
توي كوچه نشسته بوديم و داشت براي من از
بچه هاي سيزده، چهارده ساله در عمليات فتح المبين مي گفت.🗣
همينطور گفت و گفت تا اينكه آخرش با يك جمله حرفش را زد :
"اونها با اينكه سن و هيكلشون از تو كوچكتر بود ولي با توكل به خدا
چه حماسه هائي آفريدن. تو هم اينجا نشسته اي
و چشمت به آسمونه كه كفترات چيكار مي كنن "‼️
فرداي آن روز همه كفترها رو رد كردم و بعد هم عازم جبهه شدم.
از آن ماجرا سالها گذشته و حالا كه كارشناس
مسائل آموزشي و تربيتي هستم مي فهمم كه ابراهيم چقدر دقيق و
صحيح كار تربيتي خودش رو انجام مي داد و چه زيبا
امر به معروف و نهي از منكرمي كرد .🌷
#ادامه_دارد
#اسوه_حسنه
#امام_زمان