🇮🇷مقر دختران انقــلاب 🇵🇸
پویش ✨به سوی ظهور «روایت دخترانه»✨ ◀️ در قالب های: 🔶دلنوشته 🔶عکس و ویدئو 🔶گزارش گفتگو محور 🔶روایت
ثانیه ها را می شمارم تا عازم شوم... رفقایم را بدرقه میکنم... ساکم را می بندم، آرام و پاورچین سراغ صندوقچه می روم پاسپورتم را نگاه میکنم چشمم به تاریخ اعتبار گذرنامه ام می‌خورد، یک ماه پیش تمام شده... بند دلم پاره می شود ساعت ها اشک می ریزم اما گریه کردن را چه چاره؟! در ذهنم اما غوغاست مدام تصویر جمع کردن وسایلم، بستن ساکم، نامه های دوستانم که قرار است به نیابتشان ببرم در سرم می گنجد به حالت جنون رسیده ام اما در این حس و حال امام رضا را به جوادش قسم می دهم... تصمیمم راگرفتم کوله ام را بستم و راه افتادم تصمیم بر این بود که اگر قسمت شد راهی مشایه می شوم و اگر نه نزدیکی مرز می مانم و در موکب های سر مرز کمک میکنم اما در این میان امام رضا غوغا می‌کند... مهر خروج از کشور در پاسپورتم حک می شود یا امام رضا... پاس و ویزا و گذر بازی بین المللی ست کربلایی شدنم دست حسین بن علی ست ✍سمیرا امین پور،شهرستان شهرکرد @enghelabion97