•°🖤
خُداے ڪوچہ گَردِ غَریبِ ڪُوفِہ رُخْصَت؟(:'
#جامانده ..
#قطرهےبیست
#هرچهلروز ..
خانمجآن میگہ'هر چهل روز باید یہ گره بۍافتہ تو زندگیامون!
باید بۍافتہ و براے باز ڪردنش منِ گیس سفید، ڪمرِ همت ببندم و یاعلۍ[علیہالسلام] بگم و یڪۍ یڪۍ پلہها رو بالا برم تا گرههام باز بشہ!'
خانمجآن میگہ'واے بہ حالمون اگر گره توے زندگۍمون نۍافتہ ڪہ اگہ نۍافتہ باید شڪ ڪنیم بہ دین و ایمانمون!
ڪہ اگر تو این ماهها نۍافتہ، زبانم لال شود گمان میڪنم مرا بہ حال خودم رها ڪرده!'
میگہ'بعد این چهل روز باید یہ اتفاقۍ اندازهے منِ گیس سفید بۍافتہ!
تا عبا سر بگیرم و یڪ پلہ بالاتر بروم ..'
حالا بہ قول خودش چهل روز گذشتہ ..
باید یڪ گره بۍافتد در زندگےمون، ڪہ اگر نۍافتہ ..
نفس عمیقۍ ڪشیدم و زنگ را زدم،
امّا در باز نشد!
بار دیگر زنگ را فشار دادم، امّا ..
از خانمجآن بعید است!
همیشہ در را سریع باز میڪرد؛ چون منتظرِ مسافرش بود!
مسافرے ڪہ هنوز برنگشتہ ..
دستم را مشت ڪرده و محڪم بہ در میڪوبم'خبرے نیست ڪہ نیست!'
•∅•
عمو عباس میگہ'باید بریم، شاید سر مزار آقاجآن باشد!'
من اولین نفر بہ عنوان داوطلب بلند میشوم بابا نگاهم میڪند،
از آن نگاهها ڪہ تا تہاش را باید بخوانۍ!
ڪہ 'هان! ڪجا دخترِ حاج مصطفۍ؟بشین سرجایت!
این خانہ مرد ندارد؟'
امّا من، دخترِ گیسبریدهِے ورپریدهِے خودش هستم!
همانطور نگاهش میڪنم ڪہ'بلہ حاج مصطفۍ؟توقع دارے بشینم و شما مردها بروید؟
مگر زنان چہ ڪم دارند؟'
و اگر عمو جلویم را نمیگرفت قطعاً مینشستم و از اول تاریخ تا الآن برایش زنانۍ را نام میبردم ڪہ گاهۍ؛
زیادے مَرْدْ میشدند!*
عمو آستینم را میڪشد'بذار بیاد مصطفۍ!من هستم!'
بابا ڪلافہ نفسش را رها ڪرد و نشست، لبخندِ پیروزے روے لبهایم نشست
چشمغره رفت و اخم ڪرد.
صداے مامان را میشنوم'خدانگهدارتون!خانمجآن را پیدا ڪردید زنگ بزنید.'
صداے باشہے عمو و خدانگهدارےِ من بلند میشود ..
•∅•
ڪنارِ سنگِ قبرِ سردِ آقاجآن ایستادهایم،
آقانصرالله گفت'بۍبۍ اینجا بود!ڪمۍ نشست و بعد رفت.'
حالا ما خستہ و نالان در بہ در دنبال خانمجآنۍ ڪہ معلوم نیست با آن پایش در این گرما ڪجا راه افتاده ..
عمو میگہ:
– حالا من تو این شلوغۍ ڪجا دنبالش بگردم؟
من امّا دلم یڪهو هوس ترشۍهایش را میڪند!
مسخره و مضحڪ است اما دلم آن ترشۍها را میخواهد ڪہ بوے سرڪہاش خواب از میپراند!
با فڪر بہ طعم لذیذش سریع بلند میشوم، عبایم را میتڪانم و رو بہ عمو میگویم:
– بریم عمو؟
– ڪجا؟خانمجآن و ..
– عمو! مگہ بار اولشِ؟میریم برمیگردیم دیگہ!
و سرخوش دستش را ڪشیدم ..
نویسنده✍🏻:
[
#ریحانہحسینۍ]