👆🏻 درعین‌حال برخی دیگر از فامیل که قبلاً جزو خوش‌نام‌ترین افراد پیش من بودند، آن‌قدر سقوط کردند که کارشان به توهین خجالت‌آور به مقدسات کشید و من البته امیدوارم ایشان نیز به مسیر انسانیت و عقلانیت برگردند و این‌قدر به خاطر سرمستی از دنیا یا به دلیل مشکلات زندگی، زیر سینی همه چیز حتی بدیهیات نزنند و وضع را برای خود بدتر از این‌که هست ننمایند بلکه به‌جای اضطراب و تشویش بیشتر، به سمت آرامش و لذت واقعی در زندگی -یعنی همان‌چیزی که همین الان نیز آرزویشان است- قدم بردارند. البته از این‌طرف، کم نیستند برخی دوستان مدرسه که خاطرات زیادی با ایشان دارم، علیرغم سن کم، چنان اعتقادشان به خدا قوی و زنده و قابل تجربه‌ شد که به‌عنوان نمونه یکی از ایشان که فردی بسیار باهوش و از لحاظ درسی ممتاز بود، جانش را در راه خدا و برای دفاع از مردم کشورش فدا کرد. جمع قابل توجهی از فامیل و اعضای خانواده من (از همان دوران کودکی) تلاش داشتند مرا نیز (در باورهای نادرست و رفتن به مسیر اشتباه خود که جمع‌آوری ثروت زیاد و تبعات تلخ آن است) شبیه خودشان کنند. ایشان با جدل‌ها و بحث‌های اعتقادی با من، نه‌تنها به خواسته‌شان نرسیدند بلکه خودشان ناخواسته وسیله‌ای شدند تا تصمیم جدی بگیرم که به جای سطحی‌نگری انسانی خردمند و عاقل بشوم و بدون کوچکترین تقلید و تاثیر از باورهای خانواده، فامیل، دوستان، تمامی اقشار مردم و محیط، شخصیت و باورهایم را از خشت اول درست پایه‌گذاری کنم که بخشی از این تلاش را در کتاب اثبات خدا، دین و مذهب خردمندانه آورده‌ام. من علاوه بر اینکه از نظر نشاط، انرژی مثبت و شادی در بین ایشان انگشت‌نما بودم، از نظر اعتقاد، باور و عملکرد نیز حقیقتاً و به معنای واقعی کلمه در بین ایشان تنها بودم، به‌طوری‌که هر نوبت در برخی مهمانی‌ها من یک‌طرف بودم و تقریباً همگی آن‌ها با هم طرف دیگر. وقتی ایشان می‌دیدند در میدان استدلال نمی‌توانند بر این‌جانب پیروز شوند، به انواع و اقسام رفتارهای ناشایست مانند تمسخر باورهایم که به ضرر خودشان نیز بود روی می‌آوردند به‌طوری‌که من تعجب می‌کردم چطور برخی از ایشان علیرغم تحصیلات و شهرت، حاضرند رفتارهای غیرانسانی و کوچه‌بازاری که اعتبار خودشان را از بین می‌برد را جایگزین استدلال کنند و به‌جای اینکه از موفقیت اینجانب که یکی از نزدیکان ایشان بودم خوشحال شوند همان‌طور که من نیز از موفقیت آن‌‌ها قلباً خوشحال می‌شدم، برعکس رفتار کنند! ‌آن‌ها که غالباً سنشان از من بیشتر بود وقتی می‌دیدند من از رفتار ناشایست ایشان، ذره‌ای منفعل نمی‌شوم بلکه برعکس، با تبسم و استدلال‌های روشن و عکس‌العمل عزتمندانه با ایشان مواجه می‌شوم به جای اینکه دلشان از نرمی من نرم شود، بر رفتار نادرست و تندخویی خود افزودند که دیگر مطمئن شدم نشست‌وبرخاست و رفت آمد با این افراد، به صلاح من و به صلاح ایشان نیست بلکه ذره‌ای تردید نکردم که مشکل آن‌ها شنیدن استدلال نیست بلکه تصمیم جدی گرفته‌اند که به مسیر غیرخردمندانه و غیرانسانی خود ادامه دهند بنابراین خردمندانه‌ترین کار، فاصله گرفتن از آن‌هاست تا ضمن اینکه مانع اوقات تلخی طرفین شود، باعث شود وجدان ایشان بیدار شده و به‌جای تمرکز بیش‌ازاندازه بر ثروت‌اندوزی، عقلشان را به کار بیندازند. بنابراین به‌تدریج از ایشان و افرادی شبیه ایشان که به مقدسات توهین یا شبهه‌پراکنی‌های بی اساس می‌کردند، ابتدا فاصله‌ی فیزیکی گرفتم که متوجه شدم با این فاصله به طرز عجیب و واضحی، ذهنم نیز آزاد و آزادتر شده است، بلکه به معنای واقعی کلمه شادتر و شادتر می‌شدم. اینجا بود که فهمیدم چقدر نشست‌وبرخاست من از کودکی با ایشان (که با طمع در جمع‌آوری ثروت باعث شده بودند تا دلشان سخت شود) دنیای مرا غم‌انگیز کرده بود و سبب می‌شد حالم به‌جای خوب شدن بد شود؛ اما من در آن زمان، متوجه این آثار منفی آن‌طور که باید نمی‌شدم و گمان می‌کردم طبیعت دنیا همین است که همه‌‌ی انسان‌ها از این نوع غم‌ها داشته باشند اما وقتی در عمل موفق شدم ابتدا با فاصله‌ی فیزیکی و سپس فاصله‌ی فکری و روحی از ثروتمندان و افراد مشهور و ماجراجو دور شوم و به‌جای رفت‌وآمد با آن‌ها، هم‌نشین کسانی شوم که از نظر باور و هدف به من نزدیک بودند (و وضع مالی آن‌ها متوسط یا زیر متوسط بود و غالباً از روستاها و شهرهای کوچک بودند، در تجربه دیدم که چقدر هم‌نشینی با این افراد خوش‌باطن و قانع و در ظاهر فقیر، در زدودن غم و آوردن شادی از ته دل به زندگی، نقش کلیدی و تعیین‌کننده دارد. ادامه 👇🏻