🔺🔺🔺 ۲- خوب است اضافه کنم که اگر امروز در زمین انقلاب قصه ی اقتصاد قصه ی امروز مان باشد. در این قصه برای درست در نقش خود قرار گرفتن مان شاید دوباره بوئیدن و دریافتن زمین را میخواهیم. میدانیم که قواعد اقتصاد را همه ی اقتصاد دانها از برند و کم و بیش خود ما کتاب ها و مقالات و اخبار اقتصادی را خوانده و شنیده ایم اما چه شده که اقتصاد ما هنوز اینقدر ناکام است. بهتر نیست بیش تر از این که بخواهیم سر از قواعد و اخبار اقتصادی در بیاوریم. به عوض برویم و قصه اش را دریابیم؟ انگار ما اکثرا قصه ی اقتصاد را بلد نیستیم. سالهاست پدر پیرمان شب و روز قصه ی اقتصاد را هر بار به یک بیان و زبان روایت کرده اند «جهاد اقتصادی ،تولید ملی حمایت از کار و سرمایه، اقتصاد مقاومتی،رونق تولید،دانش بنیان و.....» اما قصه آخرش گوشِ قصه شنو میخواهد تا هر کس بتواند نقش خود را به درستی بازی کند. راوی کتاب تند تر از عقربه ها آقای نوید نجات بخش انگار گوش شنیدن قصه اش خوب تیز است و خوب در نقش خودش ایستاده و نقش نوید نجاتبخشی اش را درست بازی کرده او با شرکت دانش بنیانش نشان داد که قصه ی دانش‌بنیان را به خوبی شنیده خوب است گوشه ای از متن خودش در نسبتش با مادرش را بیاورم که انگار مادر هم برایش قصه ای گفته و او خوب شنیده او وقتی در شرکتی بردهای الکترونیکی کپی میکرده و در این مورد با مادر مشورت میکند میگوید: «مادرم حرفی زدند که مسیر زندگی و شغل من را تغییر داد. برایم توضیح دادند که هر بار می آمدی خانه و توضیح میدادی که یک برد را کپی کرده اید، چقدر از شنیدن این اسم و این کار دلخور می شدم. گفتند: «حسی به من میگفت قد و قواره پسرم بلندتر از این حرف هاست که کپی کاری کنه، که خودش رو درگیر این کارهای ریزه میزه .کنه ،نوید عرضه تو بیشتر از این حرف هاست که کارهای بقیه رو کپی کنی.» جمله مادر خیلی تکانم داد. شب تا دیروقت نخوابیدم رفتم به حیاط و با خودم خلوت کردم. من دنبال چه هستم؟ از زندگی چه میخواهم؟ فقط پول؟پول خوب است اما دیگر چه؟با شیلنگ گلهای باغچه را آب دادم خب اگر پول میخواهم چرا نروم دنبال خرید و فروش؟ چرا نروم دنبال کارهایی که پردرآمدترند؟ چیزهای دیگری هم هستند که اهمیت دارند کارهایی که اساسی تر باشند. یکی از گلهای باغچه از ساقه شکسته بود باید یک چوب پیدا میکردم تا ساقه را با آن ببندم احتمالاً بعد از مدتی میتوانست خودش را ترمیم کند یا آن قدری وقت پیدا کند که دانه اش را بریزد روی خاک و تکثیر شود. کار رسیدگی به گل که تمام شد یاد مادر افتادم یاد حال خوبشان بعد از رسیدگی به گلها بعد از اینکه گلها را نوازش میکردند و قربان صدقه شان می رفتند می گفتم: «مامان، چرا قربون صدقه ش میری؟» می گفتند: یه موجود زنده رو از مرگ نجات دادم. قشنگ نیست؟» این مادر بدون اینکه قاعده های کار و اقتصاد را بلد باشد قصه گویی را خوب بلد بوده است مثل همان مرد اهل تجربه و اهل دلی که اول متن گفتم که برای کشاورزی یا بنا کردن خانه ای خاک زمین را بو می کرده و میگفته که مثلا در این زمین خانه ات را بنا کن یا نکن و گمان نمی کنم او هم هیچ قاعده و قانونی بلد بوده باشد. آری این آدم ها قصه و زمین قصه را خوب می شناسند و خوب میشناسانند. @esharenakhana