ماه شب های تارم عزیزم تصدقت شوم جان تازه امیدم نازنین بالاخره شاید آمدی جانم قربانت من به فدایت کجا بودی دیر آمدی نه ولی زود هم‌ نبود نه دیر بود و نه زود ای عجب ولی در حال آمدنی آه که چقدر در این شب ها کودکان و فرزندان بسیاری از مادرانشان دور افتادند شاید داستان تکراری باشد اما انگار دوباره دارد وقتش می شود کودکان بسیاری از مادرانشان جدا میشوند البته این بار با مادرانشان افتاده اند داغ زیاد است بگذریم دلم‌نمی آید این لحاظ را با داغ طی کنم خاطرِ دلنشین حضورت ماه شبهای تارم عزیزترین بابی انت و امی به جان افتاده شب که امید ندارد آرزو ندارد من مهیای هیچ‌ چیز نیستم بگذریم رها کنیم‌ این همه زیر و بم سخن های این چنینی و آن چنانی را خبری است ماه شب های تارم خوش آمدی جان دل ای که به قربانت زمین و زمان شب ها سرد هستند ساکت اند البته جان دلم هیاهو زیاد است و بود شایدم نبود نمی دانم نمی دانم نمی دانم سرد است عزیز دل می دانی سرد اصلا بیا یک بار دیگر دوباره از اول شروع کنیم ماه شب های تارم خوش آمدی و خوش آمد از آمدنت چشم که می چرانم می فهمم نمی بینم اما میفهمم آمده ای... آمده ای؟ آری آمده ای خون خواهی مبارک مجتبی انصاری