عشقـہ♡ چهارحرفہ
✨❤️✨❤️✨❤️ ❤️✨❤️✨❤️ ✨❤️✨❤️ ❤️✨❤️ ✨❤️ ❤️ #پارت_صد_و_چهل_ششم #خانومہ_شیطونہ_من لبخندی روی لبم نشست واا
✨❤️✨❤️✨❤️ ❤️✨❤️✨❤️ ✨❤️✨❤️ ❤️✨❤️ ✨❤️ ❤️ [باران، دو روز بعد] انقدر غرق شده بودم که حواصم به اطرافم نبود با قرار گرفتن یه لیوان روی میز به خودم اومدم بابک: بسه انقدر سرتو نکن تو این لب‌تاپ‌ بابا به فکر خودت نیستی به فکر عشق من باش من: اولش کار دارم باید زود انجام بدم وقت کمه دومش اوووو عشق شما دیگه، باشه باشه بابک خان سفت بغلم کرد و سرمو بوسید و گفت: قربونت بشم من اخه حسودڪم من: نمیخوام برو قربون همون عشقت بشو😒 باخنده گفت: باشه بزار بیاد قربون اونم میشم ولی الان قربون مامانش میشم چطوره؟ یه خیار از تو بشقاب برداشتم و پرت کردم طرفش که تو هوا گرفت و یه گاز بزرگ بهش زد من: پرو بابک: دستت درد نکنه اووم حالا که زحمت کشیدی خیار دادی اون نمک پاش هم بده بی زحمت😌😜 من: بابک برو بیرون تا نزدم نصفت نکردم ... برووو😐 با خنده همون جور که عقب عقب به سمت در اتاقم میرفت گفت: نااااازشی اخه گوگولی، وقتی حرص میخوری مثل این گاو شاخ دار سیاها میشی که پارچه قرمز جلوشون گرفتن😬🤣(چی فکر کردین الان میگه وقتی حرص میخوری خوشگل میشی؟) یه نفس عمیق کشیدم تا اومدم خیز بردارم سمتش سریع رفت بیرون و در و بست😑 ناشناس رمان👇 https://harfeto.timefriend.net/16501056603814 ============= |@eshghe4harfe| ============= ❤️ ✨❤️ ❤️✨❤️ ✨❤️✨❤️ ❤️✨❤️✨❤️ ✨❤️✨❤️✨❤️ ❤️✨❤️✨❤️✨❤️