﷽✨ ✍️در زمان پادشاهی، دو برادر در دیوان خدمت می‌کردند که برای گرفتن مالیات و خراج به روستاهای اطراف شهر می‌رفتند. یکی از آن‌ها اهل رشوه بود و در برابر پیشنهاد رشوه ضعیف و هر رشوه‌ای می‌دادند می‌گرفت و از مالیات‌شان کم می‌کرد. دیگری ایمان قوی داشت و هرگز تسلیم رشوه نمی‌شد. روزی برادر رشوه‌گیر به برادر مؤمن گفت: من تعجب می‌کنم تو چرا به این حقوق کم دیوان می‌سازی و رشوه را رد می‌کنی؟! برادر مؤمن پاسخ داد: به دو علت، نخست این‌که به من هر چیزی که به عنوان رشوه پیشنهاد می‌دهند، می‌اندیشم که چه نیازی به آن دارم و اگر آن‌ها را به خانه نبرم چه می‌شود؟؟ می‌بینم چیزی نیست که نیاز ضروری من به آن باشد و من آن را نداشته باشم. دوم این‌که آنچه را که رشوه می‌گیرم بخاطر این‌که نیازش دارم می‌اندیشم که خدایم مرا می‌بیند و زمان گرفتن رشوه می‌گوید: ای بنده من! آیا به این چیزهایی (مرغ و خروس و گوسفند و...) که رشوه گرفتی و نیاز به آن داشتی، از من خواستی و من آن‌ها را به تو ندادم که از راه گناه و نافرمانی من آن را کسب کردی؟!! پس هرگز رشوه مرا وسوسه نمی‌کند. https://eitaa.com/eslam20