#داستان_ظهور
قسمت بیست و دوم
جنگ سختى در پيش است!
سفيانى بسيار مغرور شده است; زيرا تعداد سپاه او دو برابر لشكر امام است.
او خبر دارد كه آمار ياران امام به اين شرح است:
ـ ده هزار سربازى كه از مكّه با امام به كوفه آمده اند.
ـ دوازده هزار سربازى كه با سيّدحسنى از خراسان، آمده اند.
ـ هفتاد هزار سربازى كه در كوفه به امام ملحق شده اند.
در سپاه سفيانى، صد و هفتاد هزار سرباز وجود دارد و او بااميد پيروزى قطعى به سمت كوفه حركت مى كند.
او نمى داند كه هزاران فرشته، در ركاب مولايمان مى باشند و او را يارى مى كنند.
اكنون به امام خبر مى رسد كه سپاه سفيانى به قصد جنگ به سوى كوفه به مى آيد.
لشكر امام از شهر كوفه خارج شده و موضع مى گيرد.
اكنون هر دو لشكر روبروى هم قرار گرفته اند.
امام زمان به سپاه سفيانى نزديك مى شود و با آنان سخن مى گويد و آنها را نصيحت مى كند.
ياران سفيانى به امام مى گويند: «از همان راهى كه آمده اى بازگرد».
امام به سخن گفتن با آنها ادامه مى دهد و به آنان مى گويد: «آيا مى دانيد كه من فرزند پيامبر هستم».
نمى دانم چه مى شود كه سفيانى فعلا از جنگ منصرف مى شود، شايد مى ترسد كه اگر امروز جنگ را آغاز كند، سربازانش ديگر آن شجاعت لازم را براى حمله نداشته باشند; زيرا آنان سخنان امام را شنيده اند و احتمال دارد قلب آنها به امام علاقه پيدا كرده باشد.
سفيانى مى خواهد براى مدّتى جنگ را عقب بياندازد تا اثر سخنان امام از بين برود. او دستور عقب نشينى مى دهد.
سپاه سفيانى از ميدان جنگ عقب نشينى مى كند و اوضاع آرام مى شود.
@Etr_Meshkat