#خاطره_هفتم
#عاطفه_شبانی
همیشه از تو نوشتن خوب و دلنشین بوده، همیشه نامت پر از رأفت بوده ،همیشه گفتهاند آنقدر کریمی که قبل از اینکه ما دلمان تنگتان شود شما دلتنگمان میشوید بیآنکه روی سیاهمان را ببینید و قلب پرگناهمان.
چقدر خوب است درگیر تو بودن و خو دادن دل به دیدار گنبد و بارگاهت.
چقدر خوب است وقتیکه از تلاطم روزگار خسته میشوم دلم بهانه میگیرد آغوش وصلت را، چقدر خوب که دارمتان.
و این بار هم درست رأس زمان دلتنگیام مرا طلبیدی آقای رئوفم.(السلام علیک یا علی بن موسی الرضا)
سفر دانشجویی ما به مشهد مصادف بود با ولادت حضرت فاطمه زهرا(س) و روز زن ، همه جا چراغونی و خوشگل شده بود و خیلی کیف میداد با چادر سفید گلگلی و با این همه نوعروس وارد صحن و حرم شدن همه یه جور خیلی خاصی بهت نگاه میکردن و زائرای دیگه ازمون عکس و فیلم میگرفتن و تبریک میگفتن خیلی حس و حال خوبی داشت ،دعوت شدن دوتاییمون به مهمانسرای حضرتی هم یه حال دیگه داشت که برای اولین بار دوتایی رفتیم تو مهمانسرا و غذای حضرتی خوردیم، آقا ی چیز جالب یادم اومد اونشبی که برده بودنمون جشن، بیرون ک اومدیم پدرشوهرم زنگ زد رفتم از پله ها بالا و از همسرم دور شدم چون روم نمیشه زیاد جلوی کسی صحبت کنم و باید حتما راه برم دیگه از همه خیلی دور شدم و از همه، جای خیلی بالاتری بودم در حین سلام احوال پرسی کردن با پدرِهمسرم یهو صدای وحشتناکی اومد و من از جای خودم دررفتم(شوکه شدم و ترسیدم) و یه جیغ بلند کشیدم پدرشوهرم ترسیده بود گفت چی شده؟؟منم اینور اونور نگاه کردم گفتم هیچی تیر درکردن(همون آتیش بازی و نورافشانی که کردن اونشب) ولی خودم غَش خنده بودم😂 ،چیز جالب دیگه ای هم که تو این سفر به خاطر دارم و خاطره شد برامون این بود که تو راه برگشتنا اتوبوس پشت سریمون خراب شد و چقدر معطل شدیم تا درستش کنن، دیگه تا درست بشه منو همسری با گوشی همش فیلم دیدیم یه بچه ای هم بود تو ماشینمون ک کلافه شده بود و همش گریه میکرد خلاصه اونشب اوضاعی داشتیم .اینم از خاطره ما تو سفر دانشجویی همسفر تا بهشت😍🙈
#مسابقه_دلنوشته
@ezdevaj_daneshjoei_yazd