بسم نافذ الامر قلم زدن در توصیف استاد انقلابی عزیز، دکتر محمد حسین فرج‌نژاد، «حال» می‌خواهد که واقعه‌ی نبودنش آن را سلب کرده. پس بماند برای فرصت مقتضی، ان‌شاءالله. اما کلامی با خودت آقا محمد حسین! اگر می‌دانستم آن لحظه که آخرین حرف‌ها و نگاه‌ها میان‌مان گذشت، فقط ۲۰ ساعت تا حضور در مراسم تشییع پیکر تو و خانواده‌ی عزیزت فاصله باقی است؛ دستت را می‌گرفتم و هیچ ناگفته‌ای را به جلسه‌ی آتی موکول نمی‌کردم. اگر می‌دانستم باز کردن قفل آن موتور سیکلت مستهلک، باز کردن پر پروازتان است؛ محال بود به این جمله‌ات راضی شوم که «امشب باید با موتور بروم حرم دنبال بچه‌ها و ببرمشان تفریح تا خلأ نبودن چند روزه‌ام را جبران کنم» و بگذارم بروی... چه نسبتی بود بین تو، خدا و نیت‌ات در تمام امور که نهایتاً در عصر روز عرفه و شب عید قربان، با تمام خانواده به دیدار حضرت حق نائل شدی...؟؟! آقا محمد حسین! ظاهراً آخرین فردی که با تو بوده، من بوده‌ام... امید که تکلیف الهی را بدون کاستی انجام دهم و اگر مقدر باشد، «اولین» ملاقات‌کننده‌ات هم من باشم. دعا کن برای ما که تا آخرین نفس، در راه ولایت و جهاد علمی باقی باشیم. اللهم لانعلم منه الا خیرا... عید قربان ۱۴۰۰ محمدعلی شکوهیان‌راد @farajnezhad110